کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوژه
/juže/
معنی
جوجه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوژه
لغتنامه دهخدا
جوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) جوجه است که بچه ٔ مرغ باشد. (برهان ) : چون پند فرومایه سوی جوژه گرایدشاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ . جلاب بخاری .گوشت ماکیان جوژه حرارت معده را ساکن کند بخاصیت . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به جوجه شود.
-
جوژه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] juže جوجه
-
واژههای مشابه
-
جوژه دوک
لغتنامه دهخدا
جوژه دوک . [ ژَ / ژِ ] (اِ مرکب ) رخنه وشکاف کمر دوک را گویند که در وقت رشتن پنبه ریسمان چرخ را بر آن اندازند. (برهان ). شکاف کمر دوک که ریسمان در آن افتد در وقت ریسیدن . (السامی فی الاسامی ).
-
جوژه ربا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوژهلوا› (زیستشناسی) [قدیمی] južerobā =زغن
-
جستوجو در متن
-
جوجه
لغتنامه دهخدا
جوجه . [ جو ج َ / ج ِ ] (اِ) بر وزن و معنی جوژه است که بچه ٔ ماکیان باشد. (برهان ).- مثل جوجه .- امثال : جوجه را آخر پائیز می شمارند . همیشه جوجه زیر سبد نمی ماند.رجوع به جوژه و چوژه شود.
-
کریشک
لغتنامه دهخدا
کریشک . [ ک َ / ک ِ ش َ ] (ص ) مرد جنگی . (آنندراج ) (جهانگیری ). مرد جنگی و جنگ کننده . || (اِ) جوژه ٔ مرغ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جوجه ٔ مرغ . (برهان ). جوژه ٔ هر مرغ را گویند. (جهانگیری ). || بمعنی مغاک و گودال هم بنظر آمده است . (برهان ). حف...
-
جوزه
لغتنامه دهخدا
جوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه : تا سحر هر شب چنانچون می طپم جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن . آغاجی .رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او پنبه بیرون کنند. گوزه ٔ پنبه . (مهذب الاسماء) (اسدی ).
-
ازلغباب
لغتنامه دهخدا
ازلغباب . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) روئیدن موی بعد ستردن . (منتهی الارب ). دراز شدن موی . (زوزنی ). || ازلغباب فَرْخ ؛ برآمدن پر جوجه . برآمدن پر چوزه . (منتهی الارب ). برآمده موی شدن جوژه .
-
نیم برشت
لغتنامه دهخدا
نیم برشت . [ ب ِ رِ ] (ن مف مرکب ) کمی برشته شده . (یادداشت مؤلف ). || تخم مرغ نیم پخت . نیم برش . (آنندراج ). رعاد.نیم بند. ظاهراً نیم روی امروزین . (یادداشت مؤلف ) : اندکی نان اندر ماءالعسل ترید کنند یا خایه ٔ مرغ نیم برشت دهند. (ذخیره ٔ خوارزمشا...
-
لباسات
لغتنامه دهخدا
لباسات . [ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ لباس . || کنایه از تملق و چاپلوسی است . (غیاث ) : سخن آموز که تا پند نگیری ز سخن پند را باز ندانی ز لباسات و فریب . ناصرخسرو. || مکر و تزویر و خدعه و دوروئی : شاها ز تو غوری بلباسات بجست ماننده ٔ جوژه از کف خات بجست از اسب...
-
نفج
لغتنامه دهخدا
نفج . [ ن َ ] (ع مص ) برداشتن و بلند کردن پستان نوبرآمده پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). برداشتن پستان زن پیراهن را. (از تاج المصادر بیهقی ). بلند برداشتن پستان نوچه پیراهن را؛ یعنی بلندی که در پی...
-
نلک
لغتنامه دهخدا
نلک . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش . (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش . آلوی کوهی . (یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ اسدی ). آلوی کوهی . (جهانگیری ) (آنندراج ) (ا...
-
شاکر
لغتنامه دهخدا
شاکر. [ ک ِ ] (اِخ ) جُلاب بخاری . از شاعران قدیم ایران است که در اوایل قرن چهارم در ماوراءالنهر میزیست . نام او را محمودبن عمر رادویانی در ترجمان البلاغه همه جا «شاکر» آورده است و شمس قیس «شاکر بخاری »، لیکن اسدی طوسی گاه «شاکر بخاری » و گاه «جلاب ب...