کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوهر خشک کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عنبر و جوهر
لغتنامه دهخدا
عنبر و جوهر. [ عَم ْ ب َ رُ ج َ / جُو هََ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) به واو عاطفه ، نام غلامان است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
جوهر سرکه ای
دیکشنری فارسی به عربی
خلي
-
نمک جوهر سرکه
دیکشنری فارسی به عربی
ملح حامض الخليک
-
جوهر گنه گنه
دیکشنری فارسی به عربی
کينين
-
جوهر و لیاقت
فرهنگ گنجواژه
همت فرد.
-
نمک معدنی یا نمک الی جوهر شوره
دیکشنری فارسی به عربی
نترات
-
مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می رود
دیکشنری فارسی به عربی
اثير
-
جستوجو در متن
-
آب خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxoškkon کاغذ پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک میکنند.
-
مرکب خشک کن
لغتنامه دهخدا
مرکب خشک کن . [ م ُرَک ْ ک َ خ ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) خشک کننده ٔ مرکب . جوهرخشک کن . ورق از جنسی بخصوص که بوسیله ٔ آن نوشته های با مرکب یا جوهر را خشک کنند. نشافه . رجوع به مرکب شود.
-
blotter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بطری، دفتر روزنامه، جوهر خشک کن، دفتر باطله، دفتر ثبت معاملات
-
blotters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بلوتوث، دفتر روزنامه، جوهر خشک کن، دفتر باطله، دفتر ثبت معاملات
-
نشافة
دیکشنری عربی به فارسی
جوهر خشک کن , دفتر باطله , دفتر ثبت معاملا ت , دفتر روزنامه
-
نشاف
فرهنگ فارسی معین
(نَ شّ) [ ع . ] (اِ.) کاغذ نشاف : کاغذ خشک کن ، کاغذی که رطوبت جوهر و مرکب را جذب کند.
-
خشک کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) xoškkon ۱. دستگاه خشککنندۀ چیزی: خشککن ماشین لباسشویی.۲. کاغذی نرم و پرزدار که با آن خطهایی را که با جوهر بر کاغذ نوشته شده خشک کنند؛ کاغذخشککن.
-
خس
لغتنامه دهخدا
خس . [ خ َ ] (اِ) خاشه و خلاشه . خاشاک . (از برهان قاطع). خرده ٔ کاه . خاز. (از ناظم الاطباء). مرادف خار. (از آنندراج ). چوب ریزه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون بود بسته نیک راه ز خس . رودکی .بچشم تو اندر خس افکند بادبچشمت بر از باد رنج اوفتاد. ابوشکو...