کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوشیدن
/jušidan/
معنی
۱. به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت؛ غلیان.
۲. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است.
۳. [مجاز] خشمگین شدن.
۴. [قدیمی، مجاز] شورش و هنگامه برپا کردن؛ سروصدا کردن.
۵. [قدیمی، مجاز] مضطرب شدن؛ به جوش آمدن؛ شوریدهدل شدن.
۶. (مصدر متعدی) [قدیمی] جوشاندن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
جوشآمدن، جوشش، غلیان، فوران
فعل
بن گذشته: جوشید
بن حال: جوش
دیکشنری
boil, gurgle
-
جستوجوی دقیق
-
جوشیدن
واژگان مترادف و متضاد
جوشآمدن، جوشش، غلیان، فوران
-
جوشیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص ل .) 1 - به جوشش آمدن . 2 - فوران کردن آب از زمین .
-
جوشیدن
لغتنامه دهخدا
جوشیدن . [ دَ ] (مص ) حاصل شدن جوش بواسطه ٔ حرارت و یاتخمیر و انقلاب . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بانگ جوشیدن می باشدناله ٔ بربط و طنبور و رباب . ؟ (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || غلیان کردن . || فوران کردن . بیرون آمدن آب از زمین و چشمه . (فرهنگ فارسی...
-
جوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) jušidan ۱. به جوش آمدن آب و هر مایع دیگر بر اثر حرارت؛ غلیان.۲. بیرون آمدن آب از زمین و چشمه با حالتی که انگار در حال جوشیدن است.۳. [مجاز] خشمگین شدن.۴. [قدیمی، مجاز] شورش و هنگامه برپا کردن؛ سروصدا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] مضطرب شدن؛ به جو...
-
جوشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
غرغرة , فقاعة
-
جوشیدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beyuši / beqoli طاری: vüšây(mun) طامه ای: višâɂan طرقی: yošâymun کشه ای: višâymun نطنزی: yušâɂan
-
واژههای مشابه
-
گرم جوشیدن
لغتنامه دهخدا
گرم جوشیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) بسیار محبت کردن . || تپاک کردن . (آنندراج ) (غیاث ). بی قراری کردن .
-
باهم جوشیدن
لغتنامه دهخدا
باهم جوشیدن . [ هََ دَ ](مص مرکب ) نهایت محبت و رفت وآمد میان دو کس بودن . (یادداشت مؤلف ). انس داشتن . یکدلی در میانه داشتن .
-
بیرون جوشیدن
لغتنامه دهخدا
بیرون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن . پدیدار شدن . سر زدن . سر برآوردن : آن روز که او جوشن خرپشته بپوشداز جوشن او موی تنش بیرون جوشد.منوچهری .
-
بلغبلغ جوشیدن
لغتنامه دهخدا
بلغبلغ جوشیدن . [ ب ُ ل ُ ب ُ ل ُ دَ ] (مص مرکب ) با حبابهای درشت بر روی مظروف مایع غلیان کردن .(یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خون جوشیدن
لغتنامه دهخدا
خون جوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون ریختن بسیار. (یادداشت مؤلف ). || بوی خون آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ). کنایه از فراهم آمدن مقدمات دشمنی و خصومت .
-
غل غل جوشیدن
لغتنامه دهخدا
غل غل جوشیدن . [ غ ُ غ ُ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن با غلغل . جوشیدن با آواز. رجوع به غُلغُل شود.
-
جوشیدن و خروشیدن
فرهنگ گنجواژه
هیاهو.