کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوشن ور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوشن ور
/jo[w]šanvar/
معنی
مرد جنگی جوشنپوش؛ سپاهیِ دارای جوشن: ◻︎ یکی کوه آتش به دیگر کران / گرفته لب آب جوشنوران (فردوسی۲: ۶۶۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوشن ور
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) [ ع - فا. ] (اِ. ص .) جوشن دار، دارای جوشن .
-
جوشن ور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jo[w]šanvar مرد جنگی جوشنپوش؛ سپاهیِ دارای جوشن: ◻︎ یکی کوه آتش به دیگر کران / گرفته لب آب جوشنوران (فردوسی۲: ۶۶۶).
-
واژههای مشابه
-
جوشن صغیر
لغتنامه دهخدا
جوشن صغیر. [ ج َ ش َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) و جوشن کبیر؛ نام دو دعای معروف .
-
جوشن کبیر
لغتنامه دهخدا
جوشن کبیر. [ ج َ ش َ ن ِ ک َ ](اِخ ) نام دعایی است معروف که بشبهای قدر خوانند:بخصم من که ز کوچک دلی ظفر دیدم همین بس است ببر جوشن کبیر مرا. میرزا عبدالغنی (از آنندراج ).و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جوشن پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] jo[w]šanpuš مرد جنگی که جوشن پوشیده باشد.
-
جوشن خای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹جوشنخا› jo[w]šanxāy ۱. آنچه جوش را از هم بدراند.۲. [مجاز] بسیار بُرنده: ◻︎ نه هرکه موی شکافد به تیر جوشنخای / به روز حملهٴ جنگاوران بدارد پای (سعدی: ۱۶۱).
-
جستوجو در متن
-
ژوپین ور
لغتنامه دهخدا
ژوپین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) حامل نیزه . سنان دار. نیزه دار.بردارنده ٔ زوبین . رجوع به زوبین ور شود : چو دربان بدید آن سپاه گران سپردار بسیار و ژوپین وران . فردوسی .صفی برکشیدند پیش سوارسپردار و ژوپین ور و نیزه دار. فردوسی .پیاده سپردار ژوپین وران شده ...
-
ور
لغتنامه دهخدا
ور. [ وَ ] (اِ) سبق و تخته ٔ اطفال که معلمان بدان تعلیم دهند چنانکه فلانی فلان چیز ور میدهد؛ یعنی تعلیم میدهدو درس میگوید. (آنندراج ) (برهان ). سبق و تخته ٔ درس کودکان . تخته ای که در مکتب های قدیم معلمان روی آن به شاگردان تعلیم میدادند. سبق . (فرهنگ...
-
زره ور
لغتنامه دهخدا
زره ور. [ زَ / زِ رِه ْ وَ ] (ص مرکب ) زره پوشیده . زره دار. (ناظم الاطباء). دارع . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زره دار : که دیده ست مشک مسلسل زره ساکه دیده ست ماه منور زره ور. لبیبی (یادداشت ایضاً)گفت آن زره وران ز بر هر یکی کنیدگفتم بتان مملکت آرای ...
-
ملک وار
لغتنامه دهخدا
ملک وار. [ م َ ل ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند پادشاهان . چون ملوک : گر همی خواهی بنشست ملک وار نشین ور همی تاختن آری به سوی خوبان تاز. منوچهری .نوازش کنانش ملک پیش خواندملک وار بر کرسی زر نشاند. نظامی .سلیحی ملک وار ترتیب کردبه جوشن بر از تیغ ترکیب ک...
-
ترکدار
لغتنامه دهخدا
ترکدار. [ ت َ ] (نف مرکب ) کسی که خود بر سر نهاده باشد. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ ترک . خود پوشیده : بریده ز هر سو سر ترکدارپراکنده خفتان همه دشت و غار. فردوسی .به هر گام بی تن سری ترکداربد افکنده چون مجمر زرنگار. (گرشاسب نامه ).چو جنگی سواران فزون از...
-
نیزه دار
لغتنامه دهخدا
نیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) رامح . (السامی ). نیزه افکن . نیزه گذار. نیزه ور. (یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه : همه نیزه داران شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن . دقیقی سپه بود بر میمنه چل هزارسواران زوبین ور و نیزه دار. فردوسی .چو بشنید ک...
-
چاک شدن
لغتنامه دهخدا
چاک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاره شدن . شکافته شدن . دریده شدن : یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر. رودکی .چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد. فردوسی .یکی تیغ زد شاه بر گردنش همه چاک شد جوشن...