کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جود و کرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جود و کرم
فرهنگ گنجواژه
بخشندگی.
-
واژههای مشابه
-
ذی جود
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص .) بخشنده ، سخی .
-
جود بازی
لهجه و گویش تهرانی
اظهار ترس زیاد
-
جستوجو در متن
-
درهشته
لغتنامه دهخدا
درهشته . [ دَ هَِ ت َ / ت ِ ] (اِ) جود و عطا. (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). عطا. (صحاح الفرس ). جود و عطا و کرم . (برهان ). کرم و بخشش و داد و سخا. (ناظم الاطباء).
-
سخا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سخاء] [قدیمی] saxā سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
-
سخاوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَخاوَة] se(a)xāvat سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
-
کرم گستر
لغتنامه دهخدا
کرم گستر. [ ک َ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ کرم . بخشش و جود کننده . (آنندراج ). نیکوکار. خیراندیش . مهربان . (ناظم الاطباء). سخی . جواد. (فرهنگ فارسی معین ) : لطیف کرم گستر کارسازکه دارای خلق است و دانای راز.سعدی .
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر.[ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوبرده از قضات کوفه بود و او را کرم و جود و محاسن بسیاری بوده است .وی به سال 103 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
برمکی
لغتنامه دهخدا
برمکی . [ ب َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به برمک ، که نام پدر خالد و جد ابوعلی یحیی و دو پسرش فضل و جعفر است . (از الانساب سمعانی ). واحد برامکة که قومی اند موصوف به جود و کرم . (از اقرب الموارد). کسانی که از نسل برمک باشند. منسوب به طایفه ٔ برمک . ج ، بَ...
-
فراهنگ
لغتنامه دهخدا
فراهنگ . [ ف َ هََ ] (اِ) فرهنگ . دهنه ٔ کاریز. (یادداشت به خط مؤلف ) : روشن شود از طبعش سیل کرم و جودچون آب که روشن شود از کام فراهنگ . خواجه علی شجاعی (از تاریخ بیهق ).در مآخذ دیگر لغت فارسی ضبط نشده است .
-
بازیگه
لغتنامه دهخدا
بازیگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف بازیگاه . بازیجای . جای بازی . میدان . بازیکده : بازیگه شمس و قمر و ببر و هژبر است منزلگه جود و کرم و حلم و وقار است . منوچهری .چو در بازیگه میدان رسیدندریرویان ز شادی می پریدند. نظامی .و رجوع به بازیگاه و بازیکده ...
-
لهاشم
لغتنامه دهخدا
لهاشم . [ ل َ ش ُ ] (ص ) هر چیز بد و زشت و نازیبا و دون را گویند. (جهانگیری ). هر چیز زبون و زشت و نازیبا و دون و بد را گویند. (برهان ) : شعر ژاژیدن لهاشم توست علک خائیدن لهاشم خر. سوزنی .تو نیستی از جمع کریمان نفایه من نیز نه از قوم حکیمان لهاشم تو ...
-
اریحیت
لغتنامه دهخدا
اریحیت . [ اَ ی َ حی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) اریحیة. فراخ خوئی . (منتهی الارب ). وسعت خلق در هر چیز و خصوصاً در کرم : سلطان دراکرام قدر و تبجیل محل ّ او آثار اریحیت بجا آورد و او را باعزاز در بر گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 251). و سلطان در قبول پ...