کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جودر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جودر
/jo[w]dar/
معنی
گیاهی با دانههای ریز و باریک که در میان کشتزار جو میروید.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جودر
فرهنگ فارسی معین
(جُ دَ) (اِ.) نک جوذر.
-
جودر
لغتنامه دهخدا
جودر. [ ج َ / جُو دَ] (اِ) گیاهی است خودرو که بیشتر در میان زراعت و جو میروید و دانه ٔ آن کوچک و باریک میباشد و آنرا بعربی طمج میگویند. (برهان ). جوذر. (حاشیه ٔ برهان چ معین از دزی ج 1 ص 178) (لکلرک ج 1 ص 387) : سوی گاویکسان بود کاه و دانه بکام خر ان...
-
جودر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جودره› (زیستشناسی) jo[w]dar گیاهی با دانههای ریز و باریک که در میان کشتزار جو میروید.
-
جستوجو در متن
-
جودره
لغتنامه دهخدا
جودره . [ ج َ / جُو دَ رَ / رِ ] (اِ) بر وزن حوصله ، غله ٔ خودروی میان زراعت . (برهان ). رجوع به جودر و جوذر شود.
-
جوذر
لغتنامه دهخدا
جوذر. [ ج َ ذَ / ذِ ] (معرب ، اِ) معرب گوذره ، بچه گاو دشتی . (غیاث از منتخب و رساله ٔ معربات ) (آنندراج ). بچه گوزن . رجوع به جودر شود.
-
گودر
لغتنامه دهخدا
گودر. [ گ َ / گُو دَ ] (اِ) در پهلوی گوتر .مرکب از: گو (گاو) + تر، همریشه ٔ ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است . (مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال 3 شماره ٔ2 ص 24). بچه ٔ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان ). بچه ٔ گاو. (رشیدی ). به معنی بچه ٔ گاو...
-
چودار
لغتنامه دهخدا
چودار. [ چ َ ] (اِ) مخفف چاودار. قسمی گندم وحشی . بارنج . کارناوار. جودر. جودره . گودر. گودره . طمج . دیوک . دیو گندم . دیله . دیبک . گنگران . (یادداشت مؤلف ).|| دوسر. (ناظم الاطباء). رجوع به دوسر و چاو دار شود.
-
راحه
لغتنامه دهخدا
راحه . (اِخ ) یکی از علمای هند بوده است . ابن الندیم بعد از ذکر کنکه ، جودر، صنجهل ، نهق الهندی که هر یک کتبی از هندی به پهلوی یا عربی درآورده و گاه خود نیز تألیفاتی درریاضیات و نجوم بنابر مذاهب هندوان داشته اند میگوید: از علماء هند کسانی که کتب ایش...
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها : بچشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببین...
-
یکسان
لغتنامه دهخدا
یکسان . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) برابر. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). مساوی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). همانند. متساوی . هموار. بالسویه . (یادداشت مؤلف ). سواء. (ترجمان القرآن ) : این همه روز مرگ یکسانندنشناسی ز یکدگرش...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (اِ) باب . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). آنچه از قطعات تخته یا از صفحات آهن و غیره سازند مربع مستطیل به قامت آدمی یا خردتر یا بلندتر و به پهنای گزی یا کمتر یا بیشتر و داخل چهار چوبی به پاشنه یا لولا نصب کنند و بر مدخل یا مخرج خانه ، سرا...
-
دانه
لغتنامه دهخدا
دانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) مطلق حبوب خوردنی از گندم و جو و عدس و باقلا و ماش و نخود و لوبیا و خلر و گاودانه و جز آن . مطلق حبه ها. غله . مطلق حبه ها از جنس گندم و جو و جز آن : پر از میوه کن خانه را تا بدرپر از دانه کن خنبه را تا بسر. ابوشکور.میازار مو...