کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جودان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جودان
/jo[w]dān/
معنی
۱. چینهدان پرنده.
۲. لکهای سیاه در دندان اسب و الاغ که براساس میزان ساییده شدن آن میتوان سن جانور را تخمین زد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جودان
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جُ) (اِمر) 1 - نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند؛ مق . کافور میت . 2 - نوعی از چوب بید که از آن دستة بیل سازند، جودانک . 3 - سیاهی ای شبیه به دانة جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند. 4 - جنسی از ا...
-
جودان
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ = جو + دان ، پس . مکان ] (اِمر.) چینه دان مرغ .
-
جودان
لغتنامه دهخدا
جودان . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان نیمور بخش حومه ٔ شهرستان محلات دارای 136 تن سکنه . آب از رودخانه ٔ لعل یار. محصول غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت و مالداری است . مزرعه ٔ چم محسن خان و دوستان جزو این ده است . در کوه جودان غاری است مشهور بغار ج...
-
جودان
لغتنامه دهخدا
جودان . [ ج َ / جُو ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور بود بغایت خوشبوی برخلاف کافور میت و آنرا خورند. || چینه دان مرغان را نیز گویند. || نوعی از چوب بید باشد که دسته ٔ بیل کنند. (برهان ). در دره ٔ کرج جودانک گویند. (حاشیه ٔ برهان ) . || سیاهیی را گویند شبیه...
-
جودان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]dān ۱. چینهدان پرنده.۲. لکهای سیاه در دندان اسب و الاغ که براساس میزان ساییده شدن آن میتوان سن جانور را تخمین زد.
-
جستوجو در متن
-
جودانه
لغتنامه دهخدا
جودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور است . || جنسی از انار. || چینه دان مرغ . || سیاهی میان دندان ستور. (برهان ). رجوع به جودان شود.
-
ارمنین
لغتنامه دهخدا
ارمنین . [ اَ م َ ] (اِ) بیونانی اسم نباتیست که بر دو نوع برّی و بستانی میباشد و بری او غیرمستعمل و بستانی او برگش شبیه ببرگ ابهل و ساقش مربع و بقدر نصف ذراع و غلاف ثمرش شبیه بغلاف لوبیا و مایل بطرف اسفل و تخمش سیاه و دراز و تخم برّی او مستدیر و اغبر...
-
رند
لغتنامه دهخدا
رند. [ رَ ] (اِ) تراشه را گویند که از چوب جدا شود. (برهان قاطع). تراشه ٔ چوب که از رنده کشیدن فرومی افتد. (غیاث اللغات ). آنچه از چوب بوقت رنده کردن فروریزد. (آنندراج ). رندش . (برهان ) (آنندراج ) : رندی که ز رنده ام برآیدبر عارض حور، جعد شاید. خاقان...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...