کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوجگک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوجگک
/jujagak/
معنی
جوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوجگک
لغتنامه دهخدا
جوجگک . [ جو ج َ گ َ ] (اِ مصغر) جوژگک . مصغرجوجه . جوجه ٔ کوچک . (فرهنگ فارسی معین ) : ای جوجگک به سال و ببالا بلند زه !ای با دو زلف بافته چون دو کمند زه !طاهر فضل .
-
جوجگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوجه] ‹جوژگک› [قدیمی] jujagak جوجۀ کوچک: ◻︎ ای جوجگک به سال و به بالا بلند، زه / ای باد و زلف بافتهٴ چون دو کمند، زه (طاهربن فضل: شاعران بیدیوان: ۱۷۰).
-
جستوجو در متن
-
جوژگک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ جوژه] (زیستشناسی) [قدیمی] južagak =جوجگک
-
چوچگک
لغتنامه دهخدا
چوچگک . [چ َ گ َ ] (اِ مصغر) جوجه ٔ خرد. جوجه ٔ کوچک . جوجگک .
-
جوژگک
لغتنامه دهخدا
جوژگک . [ ژَ گ َ ] (اِ مصغر) جوجگک . مصغر جوجه . جوجه ٔ خرد : آبی چو یکی جوژگک از خایه بجسته چون جوجگکان بر تن او موی برُسته .منوچهری .
-
جوجگکان
لغتنامه دهخدا
جوجگکان . [ جو ج َ گ َ ] (اِ مصغر) ج ِ جوجگک . جوجه های خرد و کوچک : آبی چو یکی جوژگک از خایه بجسته چون جوجگکان از تن او موی برسته .منوچهری .
-
بافته
لغتنامه دهخدا
بافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) منتسج . نعت مفعولی از بافتن . منسوج . نسیج . (آنندراج ). سطحی منسوج پدید آمده از گره خوردن و درهم شدن تارها و پودها چنانکه در قالی و کرباس و پارچه و جز آن : دویاره ، یکی طوق با افسری ز دیبای چین بافته چادری . فردوسی .با ...
-
آبی
لغتنامه دهخدا
آبی . (اِ) میوه ٔ بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سرترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل . بهی . بِه ْ. سفرجل : آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن . بهرامی .تا سرخ بود چون رخ معشو...
-
زه
لغتنامه دهخدا
زه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین گویند همچون آفرین و بارک اﷲ. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کلمه ای است که در محل ...
-
طاهر
لغتنامه دهخدا
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل . برادرزاده ٔ ابوعلی (احمدبن محمدبن المظفربن محتاج ) ابوالمظفر طاهربن الفضل بن محمدبن المظفربن محتاج والی چغانیان بودو در سنه ٔ 377 وفات یافت و ترجمه ٔ حالش در لباب الالباب مذکور است (ج 1 صص 27-29) و وی امیری بغایت فاضل و...
-
ه
لغتنامه دهخدا
ه. (حرف ) حرف سی ویکم است از حروف هجای فارسی و بیست وهفتم از حروف هجای عربی . نام آن «ها» ونشانه ٔ آن در تحریر «هَ ، ه » است و به حساب جمل آن را به پنج دارند. و آن از حروف حلقی و ناریه و مرفوع و مصمته است و در علم نجوم و معما رمز و نشانه ٔ زهره و رمز...
-
بالا
لغتنامه دهخدا
بالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغات ) (برهان ) (هفت قلزم ). مقابل زیر. مقابل پائین : تو بر مایه ٔ دانش خود مایست که بالای هر...
-
موی
لغتنامه دهخدا
موی . (اِ) مو. رشته های باریک و نازک که بر روی پوست بدن برخی از جانداران پستاندار و از جمله انسان به وضع و کیفیت مختلف می روید و در عمق پوست ریشه و پیاز دارد. مو. شَعر. (دهار) (منتهی الارب ). صفر. طمحرة.(منتهی الارب ) : اگر موی را بسوزانند در قوت مان...