کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوان و جاهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوان و جاهل
لغتنامه دهخدا
جوان و جاهل . [ ج َ ن ُ هَِ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از جوان تمام عیار.
-
جوان و جاهل
فرهنگ گنجواژه
جوان کم عقل.
-
واژههای مشابه
-
همیشه جوان
لغتنامه دهخدا
همیشه جوان . [ هََ ش َ / ش ِ ج َ ] (اِ مرکب ) ابرون . (مخزن الادویه ). رجوع به همیشک جوان شود.
-
همیشک جوان
فرهنگ فارسی معین
(ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار.
-
جوان کردن
لغتنامه دهخدا
جوان کردن . [ ج َک َ دَ ] (مص مرکب ) جوان ساختن . جوان نمودن . || مجازاً، بدولت رساندن . رونق دادن : شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد.سعدی .
-
جوان اسپرم
لغتنامه دهخدا
جوان اسپرم .[ ج َ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) نام یکی از ریاحین است که بعربی ریحان الشیاطین خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جوان سپرم
لغتنامه دهخدا
جوان سپرم . [ ج َ س ِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) گونه ای از یاسمین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوان اسپرم شود.
-
جوان مرده
لغتنامه دهخدا
جوان مرده . [ ج َ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پدر یا مادری که فرزند جوانش مرده است . || آنکه بجوانی میرد. || نفرینی است .
-
تئودور جوان
لغتنامه دهخدا
تئودور جوان . [ ت ِ ءُ دُ رِ ج َ ] (اِخ ) نوه ٔ هنرمند یونانی تئودور ساموس . رجوع به تئودور ساموس شود.
-
جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] javānbaxt خوشبخت؛ نیکبخت.
-
جوان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) javānmarg کسی که در جوانی مرده باشد.
-
تازه جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] tāzejavān کسی که تازه به سن جوانی رسیده؛ نوجوان.
-
همیشک جوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (زیستشناسی) [قدیمی] hamišakjavān = همیشهبهار
-
دختر جوان
دیکشنری فارسی به عربی
حمامة