کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوان بخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جوان بخت
/javānbaxt/
معنی
خوشبخت؛ نیکبخت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جوان بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] javānbaxt خوشبخت؛ نیکبخت.
-
واژههای مشابه
-
young ice
یخ جوان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] یخ دریا یا دریاچه که بهتازگی تشکیل شده است و ضخامت آن از پنج تا بیست سانتیمتر است
-
نیم جوان
لغتنامه دهخدا
نیم جوان . [ ج َ ] (ص مرکب ) مردی که نصف عمر خود را گذرانیده باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به اواسط جوانی رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). || اسب رام نشده و دست آموز نگشته . (ناظم الاطباء).
-
همیشک جوان
لغتنامه دهخدا
همیشک جوان . [ هََ ش َ ج َ ] (اِ مرکب ) درختی است که برگهایش همیشه سبز باشد و به تازی حی العالم خوانند و آن راهمیشه بهار نیز گویند. (انجمن آرا). و در دواها به کار برند. (آنندراج ). رجوع به همیشه بهار شود. || نام یک جزو از اجزای اکسیر هم هست . (برهان ...
-
یکه جوان
لغتنامه دهخدا
یکه جوان . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ج َ ] (اِ مرکب ) جوان منفرد که در جوانی یگانه و بی نظیر باشد. (از ناظم الاطباء).
-
همیشه جوان
لغتنامه دهخدا
همیشه جوان . [ هََ ش َ / ش ِ ج َ ] (اِ مرکب ) ابرون . (مخزن الادویه ). رجوع به همیشک جوان شود.
-
juvenile wood, core wood, immature wood, juvenile core, pith wood
جوانچوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] هستۀ داخلی بافت چوبی اطراف مغزه (pith) که در آن یاختهها ازنظر ابعاد یا ساختار به حد نهایی تکامل خود نرسیدهاند
-
bud abscission
جوانریزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی- علوم باغبانی] ریزش جوانههای گل براثر عوامل نامساعد محیطی و کاراندامشناختی و آفات و بیماریها
-
همیشک جوان
فرهنگ فارسی معین
(ه شَ. جَ)(اِ.) نک همیشه بهار.
-
جوان اسپرم
لغتنامه دهخدا
جوان اسپرم .[ ج َ اِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) نام یکی از ریاحین است که بعربی ریحان الشیاطین خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
جوان سپرم
لغتنامه دهخدا
جوان سپرم . [ ج َ س ِ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) گونه ای از یاسمین . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به جوان اسپرم شود.
-
جوان قلعه
لغتنامه دهخدا
جوان قلعه . [ ج َ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه دارای 441 تن سکنه . آب آن ازقلعه چای و محصول آن غلات ، کشمش ، بادام ، زردآلو و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جوان مرده
لغتنامه دهخدا
جوان مرده . [ ج َ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) پدر یا مادری که فرزند جوانش مرده است . || آنکه بجوانی میرد. || نفرینی است .
-
تازه جوان
لغتنامه دهخدا
تازه جوان . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب )از اسمای محبوب است . (آنندراج ). بتازگی بسن جوانی رسیده . (ناظم الاطباء). حدیث السن . نوجوان : عیبیش جز این نیست که آبستن گشته ست او نیز یکی دخترک تازه جوان است . منوچهری .چون که من پیرم جهان تازه جوان گرنه زین ما...