کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جواب منفی داد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جواب گو
دیکشنری فارسی به عربی
تعهد
-
جواب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
جواب , عداد ، إِجابَة
-
پیش جواب
دیکشنری فارسی به عربی
عنيف
-
جواب دار
دیکشنری فارسی به عربی
مسوول
-
جواب کردن
لهجه و گویش تهرانی
رد کردن کسی
-
جواب و سؤال
لغتنامه دهخدا
جواب و سؤال . [ ج َ ب ُ س ُ آ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پاسخ و پرسش . سؤال و جواب .
-
خدا جواب دهد
لغتنامه دهخدا
خداجواب دهد. [ خ ُ ج َ دَ هََ ] (جمله ٔ نفرینی ) برای نفرین است و بمعنی خدا بمیراند. (از غیاث اللغات ). عبارتی برای نفرین است . چون کسی بحث کج آغازد، گویند: ما از عهده ٔ جواب تو برنمی آئیم خدا جواب دهد، یعنی از عهده ٔ جواب تو برآید. (آنندراج ) : نمی ...
-
جواب دادن به سؤال
دیکشنری فارسی به عربی
اَلإجابَة عَلَي السُّؤَالِ
-
جواب سر بالا
لهجه و گویش تهرانی
جواب نامناسب و نا مربوط
-
حاضر جواب،()ی
لهجه و گویش تهرانی
جواب پسایی
-
جواب و سئوال
فرهنگ گنجواژه
پرسش و پاسخ.
-
سئوال و جواب
فرهنگ گنجواژه
پرسش و پاسخ.
-
جستوجو در متن
-
اریمازس
لغتنامه دهخدا
اریمازس . [ اَ زِ ] (اِخ ) آریمازِس (هرمز، اهورامزدا). نام سرداری سغدی که با سی هزار سپاهی در جاهای سخت کوهی (در سغد) نشسته و منتظر جنگ با اسکندر بود و آذوقه ٔ دو سال را داشت . این کوه بارتفاع سی اِستاد (یک فرسنگ ) است و محیط پایه ٔ آن 150 استاد (پنج...
-
اگر
لغتنامه دهخدا
اگر. [ اَ گ َ ] (حرف ربط) اِن ْ و لو عربی . و مخفف آن «گر» و «ار» آید. به معنی هرگاه . چنانچه . بشرطی که . (یادداشت مؤلف ). کلمه ٔ شرط. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از انجمن آرا). شرط را می رساند. (فرهنگ فارسی معین ). معنی اما ان که عرب گاه اما را حذ...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...