کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جوآب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جواب کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) به کسی جواب رد دادن .
-
جواب دادن
لغتنامه دهخدا
جواب دادن . [ ج َ دَ ] (مص مرکب ) پاسخ گفتن . جواب گفتن : گر بلندت کسی دهد دشنام به که ساکن دهد جواب سلام . سعدی . || پاسخ نوشتن : هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب اگرچه تلخ دهی در سخن شکرباری .سعدی .
-
جواب کردن
لغتنامه دهخدا
جواب کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پاسخ دادن . جواب نوشتن . || کسی را از خدمت و وظیفه خارج ساختن . بیرون کردن او را. || رد کردن : فلان به واسطه ٔ جور نبودن اجناس ، روزی چند مشتری را جواب می کند.
-
جواب گرفتن
لغتنامه دهخدا
جواب گرفتن . [ ج َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) پاسخ شنیدن . پاسخ گرفتن : او جواب خویش بگرفتی از اووز سوءالش می نبردی غیر بو.مولوی .
-
جواب گفتن
لغتنامه دهخدا
جواب گفتن . [ ج َگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پاسخ دادن . استجابت : طبایع را چو دانستی سوءالم را جوابی گوچرا ضدان یکدیگر مراد از یکدگر دارد؟ ناصرخسرو.یا جواب من بگو یا داد ده یا مرا اسباب شادی یاد ده . مولوی .جوابم گوی جان من بهر تلخی که میخواهی که دشنام از ...
-
شیرین جواب
لغتنامه دهخدا
شیرین جواب . [ ج َ ] (ص مرکب ) که پاسخی خوش و شیرین گوید. (یادداشت مؤلف ) : کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی .سعدی .
-
بی جواب
لغتنامه دهخدا
بی جواب . [ج َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آنکه قابل جواب نباشد. (آنندراج ). بی پاسخ و غیرمقبول . (ناظم الاطباء). سخن که نتوان آنرا جواب گفت . (یادداشت بخط مؤلف ) : عین صواب و مسئله بی جواب . سعدی .خجالت میکشم از نامه های بی جواب خودکه بار خاطر آن رخنه ٔ د...
-
حروف جواب
لغتنامه دهخدا
حروف جواب .[ ح ُ ف ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در عربی ، نَعَم ْ، بَلی ̍، اِی ، اَجَل ْ است ، و در فارسی ، هان ، ها.
-
جواب گو
دیکشنری فارسی به عربی
تعهد
-
جواب دادن
دیکشنری فارسی به عربی
جواب , عداد ، إِجابَة
-
پیش جواب
دیکشنری فارسی به عربی
عنيف
-
جواب دار
دیکشنری فارسی به عربی
مسوول
-
جواب کردن
لهجه و گویش تهرانی
رد کردن کسی
-
جواب و سؤال
لغتنامه دهخدا
جواب و سؤال . [ ج َ ب ُ س ُ آ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پاسخ و پرسش . سؤال و جواب .
-
خدا جواب دهد
لغتنامه دهخدا
خداجواب دهد. [ خ ُ ج َ دَ هََ ] (جمله ٔ نفرینی ) برای نفرین است و بمعنی خدا بمیراند. (از غیاث اللغات ). عبارتی برای نفرین است . چون کسی بحث کج آغازد، گویند: ما از عهده ٔ جواب تو برنمی آئیم خدا جواب دهد، یعنی از عهده ٔ جواب تو برآید. (آنندراج ) : نمی ...