کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهی ً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهی ً
لغتنامه دهخدا
جهی ً. [ ج َ هَن ْ / ج ِ هَن ْ ] (ع مص ) خراب و ویران گردیدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
جهی ً
لغتنامه دهخدا
جهی ً. [ ج َ هَن ْ / ج ِ هَن ْ ] (ع مص ) خراب و ویران گردیدن . (منتهی الارب ).
-
جُهِیْ
لهجه و گویش گنابادی
johey در گویش گنابادی یعنی جاهای ، مکان های ، اماکن
-
واژههای همآوا
-
جحی
لغتنامه دهخدا
جحی . [ ج ُ حا ] (اِخ ) دجین بن ثابت ، مکنی به ابوالغض و مشهور به جحا است . وی از قبیله ٔ فزاره بود ودر اوایل قرن دوم هجری در کوفه میزیست و با ابومسلم خراسانی معاصر بود. حکایات مضحکی از او منقول است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 203). نام یکی از اکابر است...
-
جُهِیْ
لهجه و گویش گنابادی
johey در گویش گنابادی یعنی جاهای ، مکان های ، اماکن
-
جستوجو در متن
-
جهاً
لغتنامه دهخدا
جهاً. [ ج ِ هَن ْ ] (ع مص ) خراب و ویران گردیدن . (اقرب الموارد). رجوع به جهی شود.
-
وادی جه
لغتنامه دهخدا
وادی جه . [ ج َه ْ ] (نف مرکب ) جهنده ٔ از وادی . وادی گذار. بیابان گذار. وادی سپر : مرکبی طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی .منوچهری .
-
بر روی جهیدن
لغتنامه دهخدا
بر روی جهیدن . [ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) بر فرازچیزی جستن . || بر روی دویدن : سالها ای اشک جا دادم ترا در چشم خویش وقت فرصت کی روا داری که بر رویم جهی . سلمان .و شعر فوق بهر دو معنی ایهام دارد.
-
که کن
لغتنامه دهخدا
که کن . [ ک ُه ْ ک َ ] (نف مرکب ) کوه کن . کوه کننده : وهم او برمثال آهن بوددشمنش کوه و دولتش که کن . فرخی . || کوه گذار. کوه نورد. که راههای کوهستانی را به چابکی و آسانی قطع کند (در صفت اسب و دیگر مراکب ) : مرکبی طیاره ای که پاره ای شخ نوردی که کنی ...
-
کهپاره
لغتنامه دهخدا
کهپاره . [ ک ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کوه پاره . پاره ای از کوه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به مجاز، بزرگ جثه . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش . فردوسی (از یادداشت ایضاً).مرکبی طیاره ای کهپا...
-
شخ نورد
لغتنامه دهخدا
شخ نورد. [ ش َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. طی کننده و پیماینده ٔ شخ . دامنه پیما : هرکجا طیاره ای کُه پاره ای شخ نوردی کُه کنی وادی جهی . منوچهری .رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد و راهجوی و سیل بر و کوهکن . منوچهری .شخ نوردی که چو آتش...
-
ستاغ
لغتنامه دهخدا
ستاغ . [ س ِ ] (اِ) کره ٔ اسب شیرخواره . و کره اسبی را نیز گویند که هنوز او را زین بر پشت ننهاده باشند و مطلق اسب را گویند اعم از آنکه کره باشد یا غیر کره . (برهان ). کره اسب شیرخواره و نازین کرده ، و بمعنی اسب مطلق نیز آمده . (شرفنامه ). کره اسب زین...