کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جهنده
/jahande/
معنی
۱. جستوخیزکننده.
۲. [قدیمی، مجاز] ناپایدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bouncy, hopper, jumpy, leaper, vaulter
-
جستوجوی دقیق
-
جهنده
فرهنگ فارسی معین
(جَ هَ د ) (ص فا.) جست و خیزکننده .
-
جهنده
لغتنامه دهخدا
جهنده . [ ج َ هََ دَ / دِ ] (نف ) آنکه جهد. جهش کننده . جستن کننده . جهان : چو چنبرهای یاقوتین بروزباد گلبنهاجهنده بلبل و صلصل چو بازیگر بچنبرها. منوچهری . || گذرنده . ناپایدار. فانی : منه هیچ دل بر جهنده جهان که با تو نماند همی جاودان .فردوسی .چنین ...
-
جهنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت از جهیدن) jahande ۱. جستوخیزکننده.۲. [قدیمی، مجاز] ناپایدار.
-
جهنده
دیکشنری فارسی به عربی
نطاط
-
واژههای مشابه
-
projectile vomiting
استفراغ جهنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] استفـراغی کـه با فشار زیـاد رخ دهـد
-
bounding mine
مین جهندۀ ضدنفر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی مین ضدنفر با خرجی کوچک که بدنۀ مین را به هوا پرتاب میکند و موجب میشود مین در ارتفاع سه یا چهارفوتی منفجر و قطعات آن در همۀ جهتها پرتاب شود
-
explosion puffing dryer
خشککن پفی جهنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] خشککنی که در آن مواد غذایی با رطوبت متوسط در محفظهای تحت فشار و دمای زیاد قرار میگیرند و سپس وارد محفظهای با فشار کم میشوند و براثر تبخیر سریع آب، مواد غذایی از هم پاشیده و بهصورت قطعات ریز متخلخل خشک میشوند
-
هرگونه حشره جهنده
دیکشنری فارسی به عربی
نطاط
-
جستوجو در متن
-
hopper
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قیف، جهنده، هر گونه حشره جهنده، لی لی کننده
-
hoppers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قیف، جهنده، هر گونه حشره جهنده، لی لی کننده
-
bouncy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فنری، پس جهنده
-
آرتزین
فرهنگ واژههای سره
چاه جهنده، خیزچاه
-
بزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bazande ۱. وزنده.۲. جهنده.