کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جهله
/jahale/
معنی
=جاهل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهله
فرهنگ فارسی معین
(جَ هَ لِ) [ ع . جهلة ] (اِ.) جِ جاهل .
-
جهله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جهلَة، جمعِ جاهل] [قدیمی] jahale =جاهل
-
واژههای مشابه
-
جهلة
لغتنامه دهخدا
جهلة. [ ج َ ل َ ] (ع اِ) اخص است از جهل . (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جَهل شود.
-
جهلة
لغتنامه دهخدا
جهلة. [ ج َ هََ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود.
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی همدانی شافعی معروف به ابن لال . او راست : مالایسع المکلف جهله من العبادات . وفات وی به سال 398 هَ . ق . بود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان ، از علمای عصر مرادخان ثالث . او راست : ترجمه ٔ «مالایسع الطبیب جهله » به ترکی . و رجوع به رامهرمزی و حسن خضراوی شود.
-
ابن لال
لغتنامه دهخدا
ابن لال . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن علی . از مشاهیر فقها و محدثین شافعیه ، از مردم روذراور . او بهمدان هجرت کردو منصب مفتی یافت و هم بدانجا به سال 398 هَ .ق . درگذشت . ولادت وی به سال 308 بوده است . او راست : کتاب السنن . کتاب معجم الصحابه . کت...
-
یوسف
لغتنامه دهخدا
یوسف . [ س ُ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن الیاس بن احمد خویی (جوینی ) شافعی بغدادی ، مکنی به ابوالمحاسن و معروف به ابن الکتبی و ملقب به نصیرالدین . از پزشکان و دانشمندان علوم دینی و اصول بود. در مدینه به دنیا آمد و در بغداد پرورش یافت و بزیست . آثاری دارد...
-
ابن الکبیر
لغتنامه دهخدا
ابن الکبیر. [ اِ نُل ْ ک َ ] (اِخ ) یوسف بن اسماعیل الخوئی الشافعی ، معروف به ابن الکبیر. طبیب و حشایشی ، ازمردم خوی آذربایجان . او راست : کتاب ما لایسع الطبیب جهله و آن اختصاری است از کتاب جامع ابن بیطار و اسامی بعض ادویه نیز بر کتاب ابن بیطار افزود...
-
ادماج
لغتنامه دهخدا
ادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در پرده داشتن . (آنندراج ). || باریک میان شدن . || نام صنعت شعری که در کلام سوق مدعا متضمن مد...
-
کلام جامع
لغتنامه دهخدا
کلام جامع. [ ک َ م ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سخن پرمعنی . کلامی که معنی بسیار دارد. || در اصطلاح فن بدیع، آن است که کلام مشتمل باشد بر مواعظ حسنه و حکمتهای متقنه ... (هنجار گفتار ص 279). رشید وطواط آرد: این صنعت چنان باشدکه شاعر ابیات خویش بی ح...
-
شابابج
لغتنامه دهخدا
شابابج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) برنوف شابابج . درختی است برگش شبیه بزعرور و مزغب و بمصر روید. بعضی او را شابابق نیز گویند و صهاربخت گوید که شابابک را عرب عبس گوید و قبیله ٔ بنوعبس را به او بازخوانند و بشر گوید او را بپارسی جوان اسپرم گویند و طایفه ای او...
-
جاهل
لغتنامه دهخدا
جاهل . [ هَِ ] (ع ص ) نادان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (دهار). احمق . کانا. مقابل عالم . نابخرد. مِجْع. (منتهی الارب ). ج ، جُهْل . جُهُل . جُهَّل .جُهّال ، جُهَلاء، جَهَله (منتهی الارب ) جاهِلون در حال رفعی ، جاهِلین در حال نصب و جرّ...