کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهشکاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
anti-mutator
جهشکاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] ← ژن جهشکاه
-
واژههای مشابه
-
جهش
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرش، جستن، جست، خیز ۲. سرشت، طینت
-
جهش
فرهنگ فارسی معین
(جَ یا جِ هِ) (اِمص .) جست و خیز.
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش . [ ج َ هَِ ] (اِمص ) از جستن ، جهیدن . پرش : سر بجهد چونکه بخواهد شکست وین جهش امروز در این خاک هست . نظامی . || سرشت و خلقت و طبیعت . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). طینت : چو بر تخت بنشست کرد آفرین به نیکی جهش بر جهان آفرین . فردوسی (...
-
جهش
لغتنامه دهخدا
جهش .[ ج َ ] (ع مص ) زاریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آماده ٔ گریستن شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغاز کردن به گریستن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمدن : جهش الی القوم ؛ اتاهم . || آماده و مهیا شدن . (ذیل اقرب الموارد): جهش للشو...
-
جهش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jaheš ۱. جستوخیز؛ جهیدن.۲. طبیعت؛ سرشت؛ خلقت: ◻︎ چون آن بدجهش رفت نزدیک شاه / ورا دید با بند در پیشگاه (فردوسی۴: ۸/۳۶۱ حاشیه).۳. (زیستشناسی) تغییر ناگهانی که در صفات و خصایص جانور یا گیاه رخ میدهد؛ موتاسیون: جهش ژنتیکی.
-
جهش
دیکشنری فارسی به عربی
تغير , زيادة , ضفيرة , فاجي , قفزة , مدفن , نبات الکبر
-
antimutator gene
ژن جهشکاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] هر ژنی که میزان جهشهای خودبهخودی را در ژنهای دیگر کاهش میدهد متـ . جهشکاه anti-mutator
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) در طوالش درخت زیرفون راکاه نامند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به زیرفون شود.
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِ) هندی باستان کاشه ، پهلوی کاه ، کردی که . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علف خشک را گویند. (برهان ). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته . قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها : بچشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببین...
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (اِخ ) دهستانی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار. دارای 9692 تن سکنه است . آب آن ازقنوات و محصول عمده اش غله و پنبه است . این دهستان شامل 13 آبادی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
کاه
لغتنامه دهخدا
کاه . (نف مرخم ) مخفف کاهنده . (یادداشت مؤلف ). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه ، عمرکاه ، انده کاه ، محنت کاه . (از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به هر یک از این کلمات شود.
-
کاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kāh] (زیستشناسی) kāh ساقههای خشکشده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام میرسد.
-
کاه
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کاهیدن و کاستن) kāh ۱. =کاستن۲. کاهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جانکاه.