کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهانگشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهانگشا
لغتنامه دهخدا
جهانگشا.[ ج َ گ ُ ] (نف مرکب ) جهان گشاینده . تسخیرکننده ٔ عالم . جهان گیر. کشورگیر. فاتح و مسخِّر جهان : میر بزرگ نامی گُرد گران سپاهی شیر ملک شکاری شاه جهانگشایی .فرخی .
-
واژههای همآوا
-
جهان گشا
فرهنگ فارسی معین
(ی ) ( ~. گُ) (ص فا.) کشورگیر.
-
جهان گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جهانگشای› [مجاز] jahāngošā پادشاه دلیر، فاتح، و کشورگیر.
-
جستوجو در متن
-
عالم گشا
لغتنامه دهخدا
عالم گشا. [ ل َ گ ُ ] (نف مرکب ) کشورگیر. جهانگشا.
-
جریستان
لغتنامه دهخدا
جریستان . [ ] (اِخ ) نام بلده ای است . رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 219 شود.
-
ساقون
لغتنامه دهخدا
ساقون . (اِخ ) یکی از امرای اُیغور که بسال 605 هَ . ق . پس از جلوس منکوقاآن ضد وی مواضعت کردند. نام وی در یک نسخه ٔ خطی معتبر از جهانگشا ساقوز آمده است . رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 34 و 39 شود.
-
عالمگیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. جهانی، عالمی ۲. جهانگیر، فراگیر ۳. اپیدمی ۴. جهانگشا، فاتح، کشورگشا، کشورگیر
-
فاتح
واژگان مترادف و متضاد
پیروز، پیروزمند، جهانگشا، جهانگیر، چیره، غالب، فایق، فیروز، فیروزمند، قاهر، مظفر، منصور، ناصر ≠ مغلوب
-
سرخ جویان
لغتنامه دهخدا
سرخ جویان . [ س ُ ] (اِخ ) نام رودی نزدیک بدخشان . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تاریخ جهانگشا ج 1 ص 50 شود.
-
قوریلتا
لغتنامه دهخدا
قوریلتا. [ ] (معرب ، اِ)رجوع به قوریلتای و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 154 شود.
-
اغلبک
لغتنامه دهخدا
اغلبک . [ ] (اِخ ) اتابک از امرای خوارزمشاهیان . رجوع به تاریخ گزیده ص 490 و تاریخ جهانگشا ج 2 شود.
-
غداق نوین
لغتنامه دهخدا
غداق نوین . [ ] (اِخ ) از امراء چنگیزخان که با یسور مأمور فتح وخش و طالقان شدند. (تاریخ جهانگشا ج 1 ص 33 و 92).
-
جهانگشایی
لغتنامه دهخدا
جهانگشایی . [ ج َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل جهانگشا. مسخر کردن جهان . جهانگیری : ای در نظر تو جانفزایی در سکه ٔ تو جهانگشایی .نظامی .