کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جهانسوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جهانسوز
لغتنامه دهخدا
جهانسوز. [ ج َ ] (اِخ ) لقب علاءالدین حسین ، برادر قطب الدین محمد. رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 262 شود.
-
جهانسوز
لغتنامه دهخدا
جهانسوز. [ ج َ ] (نف مرکب ) سوزنده ٔ جهان : حریص و جهانسوز و سرکش مباش ز خاک آفریدت چو آتش مباش . سعدی . || دشمن کش . کشنده ٔ خصم : خورشید چو تیغ از او جهانسوزپوشیده بشب برهنه در روز. نظامی .شیر خدا و صفدر میدان و بحر جودجان بخش در نماز و جهانسوز در ...
-
واژههای مشابه
-
علاءالدین جهانسوز
لغتنامه دهخدا
علاءالدین جهانسوز. [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ج َ ] (اِخ ) رجوع به علاءالدین غوری شود.
-
واژههای همآوا
-
جهان سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jahānsuz برپاکنندۀ فتنه در جهان؛ جبار؛ ستمگر.
-
جستوجو در متن
-
حسنعلی خان
لغتنامه دهخدا
حسنعلی خان . [ ح َ س َ ع َ ] (اِخ ) ملقب به جهانسوز. رجوع به جهانسوز شود.
-
عالمسوز
واژگان مترادف و متضاد
۱. جهانسوز ۲. شهرآشوب
-
اتسز
لغتنامه دهخدا
اتسز. [ اَ س ِ ] (اِخ ) ابن علاءالدین جهانسوز. حاکم فیروزکوه از قبل سلطان محمد خوارزمشاه . رجوع به حبط1 ص 413 شود.
-
خیرهکش
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیباک، ستمگر، ظالم ۲. خونریز، خونآشام، سفاک، خونخوار، ضعیفکش ≠ ضعیفنواز ۳. جهانسوز ۴. بیباک، بیپروا ۵. سرکش، عاصی
-
آفند
لغتنامه دهخدا
آفند. [ ف َ ] (اِ) جنگ . خصومت : دلیر و جهانسوز و پرخاشخرجز آفند کاری ندارد دگر. فردوسی .آورد پیامی که مبادا که خوری می مستک شوی و عربده آغازی و آفند.سوزنی .
-
قدرت
لغتنامه دهخدا
قدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود : میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد. کافی سبزواری (از آنندراج ).سرحد خلقت شده بازار اوبکری قدرت شده در کار او.نظامی .
-
حسین غوری
لغتنامه دهخدا
حسین غوری . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن حسین بن حسن ، ملقب به علاءالدین جهانسوز ملک الجبال عباسی . از 545 - 556 هَ . ق . پادشاه غور بوده است . وی دولت غوریه ٔ فیروزکوه را بسط داد و بهرامشاه غزنوی را شکست و شهر غزنین را قتل عام کرد و هفت شبانه روز این ...
-
پیکارساز
لغتنامه دهخدا
پیکارساز. [ پ َ /پ ِ ] (نف مرکب ) که پیکار سازد. که جنگ در اندازد. که رزم آغازد. که حرب ترتیب دهد : ز بس خشت گردان پیکارسازشده پیل چون در نیستان گراز. اسدی .نمدپوشی آمد بجنگش فرازجوانی جهانسوز پیکارساز.سعدی .