کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگ فرماندهی و نظارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
controlled war
جنگ مهارشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ← جنگ محدود
-
جنگ زرگری
لغتنامه دهخدا
جنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی بدون کینه برای فریب دادن شخص دیگر. (ناظم الاطباء).- امثال :جنگ زرگری میانجی نخواهد .
-
جنگ کردن
لغتنامه دهخدا
جنگ کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نبرد کردن . رزم کردن . پیکار کردن ، زدوخورد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جنگ آزما
لغتنامه دهخدا
جنگ آزما. [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. مخفف جنگ آزماینده : شنیدم ز جنگ آزمایان پیش که از زور تن زهره ٔ مرد بیش .نظامی .
-
جنگ آزمای
لغتنامه دهخدا
جنگ آزمای . [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگ آزماینده . باوقوف در کار جنگ . (ناظم الاطباء) : شکسته شد آن مرد جنگ آزمای از آن پرسخن نامه ٔ سوفرای . فردوسی .ز کوپال آن پیل جنگ آزمای درآمد سر پیل پیکر ز پای .نظامی .
-
جنگ جلابست
لغتنامه دهخدا
جنگ جلابست . [ ج َ ج َ ب ِ ] (اِ مرکب ) گوشواره . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
جنگ دیدگی
لغتنامه دهخدا
جنگ دیدگی . [ ج َ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) آزمودگی در جنگ . رجوع به جنگ دیده شود.
-
جنگ دیده
لغتنامه دهخدا
جنگ دیده . [ ج َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که جنگ کردن دیده باشد. آزموده در جنگ . (ناظم الاطباء). جنگ آزموده : زروبه رمد شیر نادیده جنگ سگ جنگ دیده بدرّد پلنگ .سعدی .
-
جنگ طلبی
لغتنامه دهخدا
جنگ طلبی . [ ج َ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) حاصل مصدر از جنگ طلب . طالب جنگ بودن . جنگ خواستن . مقابل صلح طلبی .
-
جنگ یوز
لغتنامه دهخدا
جنگ یوز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ جوی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به یوز شود.
-
تازه جنگ
لغتنامه دهخدا
تازه جنگ . [ زَ / زِ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه بتازگی در جنگ درآمده است . جنگ ندیده . جنگ ناآزموده : ای خدا شد بر جوانم کار تنگ دشمنان خونخوار واکبر تازه جنگ .(از شبیه شهادت علی اکبر).
-
ساز جنگ
لغتنامه دهخدا
ساز جنگ . [ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سلاح . (دهار) (ترجمان القرآن ). || عُدّت . (دهار). رجوع به ساز شود.
-
نادیده جنگ
لغتنامه دهخدا
نادیده جنگ . [ دی دَ / دِ ج َ ] (ص مرکب )رزم نیازموده . جنگ نکرده . نبرد نادیده : ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .سعدی .
-
اعلان جنگ
لغتنامه دهخدا
اعلان جنگ . [ اِ ن ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آشکار ساختن جنگ را. آگاه ساختن دولتی دولت یا دول دیگر را بر اینکه با او در حال جنگ است .
-
جنگ آزما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹جنگآزمای› [قدیمی] jang[']āz[e]mā =جنگجو