کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگ ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
unjust war
جنگ ناعادلانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] جنگی برای استثمار ملتها و توسعهطلبی
-
unconventional warfare, UW 1
جنگ نامتعارف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] طیف وسیعی از عملیات نظامی و شبهنظامی درازمدت که نیروهای بومی معمولاً غیرنظامی آن را به انجام میرسانند و سازماندهی و آموزش و تجهیز و پشتیبانی و هدایت آن بر عهدۀ نیروهای خارجی است
-
asymmetric warfare
جنگ ناهمگون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نبردی که در آن نیروهای ضعیفتر با استفاده از نقاط ضعف دشمن و روشهای مبتکرانه به مبارزه با نیروهای قویتر بپردازند
-
special warfare
جنگ ویژه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] مجموعۀ اقدامات و فعالیتهای نظامی شامل سه نوع جنگ نامنظم، عملیات ناظر بر گسترش نیروها، پدافند داخلی و جنگ روانی
-
جنگ آوردن
لغتنامه دهخدا
جنگ آوردن . [ ج َ وَ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : نه بیند کسی پشت ما روز جنگ اگر چرخ جنگ آرد و کوه و سنگ . فردوسی .تو بنشین گر او با تو جنگ آوردبر او تیغ تو کار تنگ آورد.نظامی .
-
جنگ زرگری
لغتنامه دهخدا
جنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی بدون کینه برای فریب دادن شخص دیگر. (ناظم الاطباء).- امثال :جنگ زرگری میانجی نخواهد .
-
جنگ کردن
لغتنامه دهخدا
جنگ کردن . [ ج َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نبرد کردن . رزم کردن . پیکار کردن ، زدوخورد کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جنگ آزما
لغتنامه دهخدا
جنگ آزما. [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگجو. جنگاور. مخفف جنگ آزماینده : شنیدم ز جنگ آزمایان پیش که از زور تن زهره ٔ مرد بیش .نظامی .
-
جنگ آزمای
لغتنامه دهخدا
جنگ آزمای . [ ج َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) جنگ آزماینده . باوقوف در کار جنگ . (ناظم الاطباء) : شکسته شد آن مرد جنگ آزمای از آن پرسخن نامه ٔ سوفرای . فردوسی .ز کوپال آن پیل جنگ آزمای درآمد سر پیل پیکر ز پای .نظامی .
-
جنگ آزمایی
لغتنامه دهخدا
جنگ آزمایی . [ج َ زْ / زَ ] (حامص مرکب ) عمل جنگ آزما : بجنگ آزمایی برون خواست مرد. نظامی .رجوع به جنگ آزما و جنگ آزمای شود.
-
جنگ باز
لغتنامه دهخدا
جنگ باز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ دوست و بهادر. غازی و شجاع . (ناظم الاطباء). جنگجو. (آنندراج ).
-
جنگ بازی
لغتنامه دهخدا
جنگ بازی . [ ج َ ] (حامص مرکب ) دلیری و دلاوری و باوقوفی درکار جنگ . || جنگ ساختگی . (ناظم الاطباء).
-
جنگ تپه
لغتنامه دهخدا
جنگ تپه . [ ج َ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو، دارای 141 تن سکنه . آب آن از خان و محصول آن غلات و بزرک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جنگ جلاب
لغتنامه دهخدا
جنگ جلاب . [ ج َ ج َ ] (اِ مرکب ) مکر و حیله . || کوشش بیهوده . || دفعالوقت . || گوشواره . (از ناظم الاطباء).
-
جنگ جلابست
لغتنامه دهخدا
جنگ جلابست . [ ج َ ج َ ب ِ ] (اِ مرکب ) گوشواره . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ قبل شود.