کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگ زرگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سالار جنگ
لغتنامه دهخدا
سالار جنگ . (اِخ ) سرکرده ٔ سوار و سربازان بختیاری که بسال 1326 هَ . ش . در حمله ٔ عین الدوله به تبریز شرکت داشت . رجوع به فهرست تاریخ مشروطه ٔ کسروی شود.
-
سالار جنگ
لغتنامه دهخدا
سالار جنگ . [ رِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) امیر جنگ و سپهدار. (ناظم الاطباء). فرمانده ٔ جنگ . این عنوان در مشرق زمین به نجبا داده میشود. (اشتینگاس ص 642).
-
صفدر جنگ
لغتنامه دهخدا
صفدر جنگ . [ ص َ دَ رِ ج َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمنصورخان و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
قلعه جنگ
لغتنامه دهخدا
قلعه جنگ . [ ق َ ع َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قبلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول ، واقع در 68هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 5هزارگزی شمال ایستگاه راه آهن شهبازان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن گرمسیری مالاریایی است . سکنه ٔ آن 400 تن است . آ...
-
نادیده جنگ
لغتنامه دهخدا
نادیده جنگ . [ دی دَ / دِ ج َ ] (ص مرکب )رزم نیازموده . جنگ نکرده . نبرد نادیده : ز روبه رمد شیر نادیده جنگ .سعدی .
-
اعلان جنگ
لغتنامه دهخدا
اعلان جنگ . [ اِ ن ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آشکار ساختن جنگ را. آگاه ساختن دولتی دولت یا دول دیگر را بر اینکه با او در حال جنگ است .
-
خانه جنگ
لغتنامه دهخدا
خانه جنگ . [ ن َ / ن ِ ج َ] (ص مرکب ) کسی که برای هر چیز جزئی و بیقدری با مردم پرخاش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : میکندفتنه ها عیان آن شوخ خانه جنگ است چون کمان آن شوخ . آرزو (از آنندراج ).|| ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
-
جنگ آزما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹جنگآزمای› [قدیمی] jang[']āz[e]mā =جنگجو
-
جنگ آزموده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jamg[']āz[e]mude کسی که جنگ کرده و تجربه و مهارت در جنگ پیدا کرده است؛ رزمآزموده؛ دلیر؛ جنگجو؛ جنگدیده.
-
پیش جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] pišjang ۱. آنکه پیش از دیگران به دشمن حمله کند؛ کسی که در نبرد پیشی کند.۲. سپاهیانی که در صف جلو به سوی مواضع دشمن بروند.
-
میدان جنگ
دیکشنری فارسی به عربی
بطل
-
جنگ نگار
دیکشنری فارسی به عربی
جامع المختارات الادبية
-
جنگ افزار
دیکشنری فارسی به عربی
تسلح , سلاح
-
جنگ نادر
دیکشنری فارسی به عربی
مدققون
-
جنگ اماد
دیکشنری فارسی به عربی
مسلح