کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنگلسازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
afforestation
جنگلسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ایجاد جنگل به روش نهالکاری یا بذرکاری در عرصههایی که قبلاً جنگل نبوده است
-
واژههای مشابه
-
جنگل
واژگان مترادف و متضاد
بیشه، درختزار
-
forest
جنگل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] پهنهای کموبیش وسیع متشکل از درخت و درختچه و گیاهان علفی و خَشَبی و جانوران
-
جنگل
فرهنگ فارسی معین
(جَ گَ) (اِ.)زمین وسیعی که از درخت های انبوه و بسیار پوشیده باشد.
-
جنگل
لغتنامه دهخدا
جنگل . [ ج َ گ َ ] (اِ) زمین وسیعی پر از درختهای انبوه . جای پر درخت و بیشه و وسعت زیادی از زمین مشجر. (ناظم الاطباء). اجتماع درختهای زیاد در یک محل بطوری که بپوشانند زمین را و زمینی که پوشیده شده باشد از درخت و نی و علف . (ناظم الاطباء). در جنگل معم...
-
جنگل
لغتنامه دهخدا
جنگل . [ ج َ گ َ ] (اِخ ) از مزارع کوهستان بلوک زرند کرمان . (مرآت البلدان ج 4 ص 272).
-
جنگل
لغتنامه دهخدا
جنگل . [ ج َ گ َ ](اِخ ) قصبه ای جزء دهستان سنگان بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه ، دارای 2500 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جنگل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] jangal ۱. زمین پهناور که از درختان انبوه و بیشمار پوشیده شده و دارای نهرها و جویبارها باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آنچه در انبوهی یا بینظمی همانند جنگل است.
-
جنگل
دیکشنری فارسی به عربی
خشب , غابة
-
جنگل
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰangal طاری: ǰangal طامه ای: ǰangal طرقی: ǰangal کشه ای: ǰangal نطنزی: ǰangal
-
سازی
لغتنامه دهخدا
سازی . (حامص ) جزو دوم کلمات ، مرکب از «ساز» (نعت فاعلی مرخم ) و «ی » (حاصل مصدر) است . این کلمه اکثر به اسم ذات پیوندد و حاصل مصدر سازد بمعنی سازندگی ، بناکردن یا بعمل آوردن و استحصال و درست کردن چیزی ، و عمل و حرفه و شغل سازنده ٔ آن ، چون گری و کار...
-
کله جنگل
لغتنامه دهخدا
کله جنگل . [ ک ُ ل َ / ل ِ ج َ گ َ ] (اِ مرکب ) جنگل به درختان کلته و کوتاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کرپه جنگل
لغتنامه دهخدا
کرپه جنگل . [ ک ُ پ َ / پ ِ ج َ گ َ ] (اِ مرکب )جنگل که تنها بوته های خرد دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
کوسه جنگل
لغتنامه دهخدا
کوسه جنگل . [ س َ / س ِ ج َ گ َ ] (اِ مرکب ) سپیدجنگل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سپید جنگل شود.