کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنون سرقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنون سرقت
دیکشنری فارسی به عربی
داء السرقة
-
واژههای مشابه
-
mad cow disease,bovine spongiform encephalopathy, BSE
جنون گاوی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بیماری مشترک بین انسان و حیوان که ازطریق مصرف گوشت گاو آلوده به انسان منتقل میشود
-
جنون آمیز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع - فا. ] (ص فا.) آمیخته به دیوانگی .
-
جنون آور
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) آن چه تولید دیوانگی کند.
-
جنون سبعی
لغتنامه دهخدا
جنون سبعی . [ ج ُ نو ن ِ س َ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نزد اطبا دیوانگی باشد که با آن حرکات ردیه توأم میباشد. داءالکلب هم از انواع این دیوانگی است چه آن نیز دیوانگی سبعی و غضبی آمیخته ببازی و کارهای بیهوده دارد بنحوی که صاحب آن خود را به رنج درم...
-
جنون مطبق
لغتنامه دهخدا
جنون مطبق . [ ج ُ نو ن ِ م ُ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنون مستوعب ، و آن نزد ابوحنیفه جنونی است که یک ماه مستوعب باشد و چنین فتوی داده است . و نزد ابویوسف جنونی است که بیشتر ایام سال عارض باشد و نزد محمد جنونی است که همه ٔایام سال باشد. رجوع به ...
-
درحال جنون
دیکشنری فارسی به عربی
باهتياج
-
جنون الکلی
دیکشنری فارسی به عربی
ادمان المسکرات
-
جنون اطفاقی
واژهنامه آزاد
یک واژۀحقوقی است
-
جستوجو در متن
-
داء السرقة
دیکشنری عربی به فارسی
جنون سرقت , ميل و اشتياق به دزدي
-
kleptomania
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کپلتومیا، جنون سرقت، میل و اشتیاق به دزدی
-
راه بریدن
لغتنامه دهخدا
راه بریدن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) ره بریدن . سفر کردن . سیر نمودن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طی کردن راه . (فرهنگ نظام ). قطع مسافت کردن . (یادداشت مؤلف ) : نهادند بر نامه بر مهر شاه هیونی بیاورد و ببریدراه . فردوسی .بهر چه همی بری راهی که درو نیس...
-
شهادة
لغتنامه دهخدا
شهادة. [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) آگاهی یافتن بر چیزی : شهد علی کذا شهادةً. (منتهی الارب ). || گواهی دادن برای کسی و ادای شهادت کردن : شهد له بکذا و قولهم اشهد بکذا؛ یعنی قسم میخورم و شهد اﷲ انه لااله الا هو؛ ای علم اﷲ او قال اﷲ او کتب اﷲ، و اَشهدُ اَ...