کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنوبشرقوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
southeaster/ sou'easter
جنوبشرقوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] باد جنوب شرقی بهویژه باد قوی یا تندباد
-
واژههای مشابه
-
souther
جنوبوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بادی جنوبی، بهویژه باد قوی یا تندباد
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَ ] (اِ) در تداول مردم قم ، مقسم آب .- سروز ؛ محل تقسیم آب (هم اکنون در قم مستعمل است ). (فرهنگ فارسی معین ).- || آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد به کار رود. (فرهنگ فارسی معین از تاریخ قم ). || چربی پیه . (فرهنگ فارسی معین ا...
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه ) و از. (ناظم الاطباء). مخفف «و از» و در غیر ضرورت شعری نیز متداول بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : از گیسوی او نسیم مشک آیدوز زلفک او نسیم نسترون . رودکی .وز درخت اندر گواهی خواهد اوی تو بدانگاه از درخت اندر بگوی . ...
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وَزز ] (ع اِ) مرغ آبی . (آنندراج ). مرغابی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
وز
لغتنامه دهخدا
وز. [ وِ ] (اِ صوت ) بانگ گلوله در عبور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || طنین مگس و پشه . || ورآمدن و جوش کردن (خمیر) و ترش شدن . || چین و شکنهای ریز داشتن مو مانند موهای سیاهان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
وز
فرهنگ فارسی معین
(وَ) (اِ.) مقسم آب . ؛ سر ~ الف - محل تقسیم آب . ب - آلتی که برای تقسیم آبی که باید به مصرف آبیاری برسد، به کار رود.
-
وز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) چربی ، پیه .
-
وز
فرهنگ فارسی معین
(وِ) (اِ.) فِر، موی پُر پیچ و تاب .
-
وز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹وزوز› vez صدای پشه یا مگس.〈 وز کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] درهم و برهم شدن موی سر؛ ژولیده شدن.
-
southwester/ sou'wester
جنوبغربوز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] باد جنوب غربی، بهویژه باد قوی یا تندباد
-
جنوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. قبله، نیمروز ۲. جهات، نواحی ۳. پهلوها، کنارها ≠ شمال
-
جنوب
فرهنگ واژههای سره
نیمروز
-
جنوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] ← جهان جنوب