کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنغولک بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنغولک بازی
/janqulakbāzi/
معنی
شلوغ کردن و جنگوجدال بچگانه راه انداختن؛ مسخرهبازی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنغولک بازی
لغتنامه دهخدا
جنغولک بازی . [ج َ ل َ ] (حامص مرکب ) در تداول ، جنغولک بازی درآوردن ؛کچلک بازی درآوردن . (امثال و حکم دهخدا). حقه بازی .
-
جنغولک بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] janqulakbāzi شلوغ کردن و جنگوجدال بچگانه راه انداختن؛ مسخرهبازی.
-
واژههای مشابه
-
جنغولک باز
لغتنامه دهخدا
جنغولک باز. [ ج َ ل َ ] (نف مرکب ) کسی که با هیاهو و جار و جنجال مسخره آمیز مزاحم کار دیگران شود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
واژههای همآوا
-
جنقولک بازی
لغتنامه دهخدا
جنقولک بازی . [ ج َ ل َ ] (حامص مرکب ) رجوع به جنغولک بازی شود.
-
جستوجو در متن
-
جنقولک بازی
لغتنامه دهخدا
جنقولک بازی . [ ج َ ل َ ] (حامص مرکب ) رجوع به جنغولک بازی شود.
-
جنگولک بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] jangulakbāzi =جنغولکبازی
-
جنگولک بازی
فرهنگ فارسی معین
(جَ لَ) (اِمص .) (عا.) = جنغولک بازی : شلوغ کردن و سر و صدای بچگانه راه انداختن .
-
بامبول بازی
لغتنامه دهخدا
بامبول بازی . (حامص مرکب ) (در تداول عامه ) عمل بامبول باز. کار بامبول باز. جانغولک (جنغولک ) بازی . (یادداشت مؤلف ). حقه بازی . دوز و کلک زدن . و رجوع به بامبول شود.
-
جنقولک
لغتنامه دهخدا
جنقولک . [ ج َ ل َ ] (اِ) در تداول ، هیاهوی و سخنان مسخره آمیز. رجوع به جنغولک باز و جنغولک بازی شود.
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...