کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جندرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جندرة
لغتنامه دهخدا
جندرة. [ ] (اِخ ) ابن خیشنه . ابوقرصافة صحابی است . (از یادداشت مؤلف ).
-
جندرة
لغتنامه دهخدا
جندرة. [ ج َ دَ رَ ] (ع مص ) روشن کردن نوشته ٔ محوشده را. || تازه کردن نگار جامه را بعد از آن که محو شده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
جندره
فرهنگ فارسی معین
(جَ دَ رِ) (اِ. ص .) 1 - ناتراشیده ، هر چیز پرچین و چروک . 2 - چوبی که با آن رخت و فرش را مالند.
-
جندره
لغتنامه دهخدا
جندره . [ ج َ دَ رَ/ رِ ] (اِ) هر چوب گنده ٔ ناتراشیده باشد عموماً و دو چوب بقدر نیم گز که بجهت کوفتن و هموار ساختن رخوت پوشیدنی سازند و تراشندخصوصاً، و آنرا رخت مال میگویند، و آنچه بدان صوف و شال و جامه های دیگر شکنجه کنند. (برهان ). شکنجه ٔ جامه بو...
-
جندره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jandare چوبی که برای هموار ساختن چین و چروک جامه به کار میبردند: ◻︎ پیری کجا برد ز تو گرمابه و گلاب / خیره مده گلیمِ کهن را به جندره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
-
جندره
واژهنامه آزاد
[جَندَرَه] علف همراه با گِل که برای بستن راه آب استفاده می شود.
-
جستوجو در متن
-
چندره
لغتنامه دهخدا
چندره . [ چ ِ دَ رَ ] (اِ) بمعنی جندره است . (از فرهنگ وصاف ) (آنندراج ). کهنه و ژنده و پاره . رجوع به جندره شود.
-
مجندر
لغتنامه دهخدا
مجندر. [ م ُ ج َ دَ ] (ع ص ) روشن کرده . تازه کرده (خط کهن و نامه و نگار نیم سترده ٔ جامه ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جندرة شود.
-
فدرنگ
لغتنامه دهخدا
فدرنگ . [ ف َ رَ ] (اِ) چوبی گنده و سطبر و قوی که در پس کوچه اندازند تا درگشوده نگردد. || چوبی که گازران بر جامه زنند و جامه را بدان تاب دهند. (برهان ) : پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش تا نیاری به در کون ِ فراخت فدرنگ . خطیری (از لغت فرس ).|| چوبی ...
-
معصره
لغتنامه دهخدا
معصره . [ م ِ ص َ رَ / رِ ] (ع اِ) آنچه چیزی را به آن افشرند و جواز روغنگران . (غیاث ). منگنه و جندره و جواز و جوازان . (ناظم الاطباء). و رجوع به معصرة شود. || در طب عبارت است از تجویفی که در زیر جزو آخرین دماغ است مانند برکه ، که چون خون از اورده به...
-
رخوت
لغتنامه دهخدا
رخوت . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَخْت فارسی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ِ رخت . (غیاث اللغات ) : بنما در بساط فرش رخوت سالکان مسالک اطوار. نظام قاری .بنما در میان جمع رخوت نرمه ای کز وی آید اینهمه کار. نظام قاری .مانده ام در کوب حالی زین رخوت تا چه نو...
-
منگنه
لغتنامه دهخدا
منگنه . [ م َگ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) معصره و جندره و جوازان و جواز وابزاری که بدان بر میوه جات و مانند آن فشار وارد می آورند تا آب آن گرفته شود و نیز ابزاری که در گرفتن روغن بزورات به کار می برند. (ناظم الاطباء). دستگاه فشردن . ماشینی که بدان دانه ها یا...
-
پیته
لغتنامه دهخدا
پیته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) یک قطعه ٔ کوچک جداشده از جامه ٔ مندرس و این در طالقان قزوین معمول است و در درکه ٔ تهران . خرقه . کهنه . لته . لقمه . ژنده . فلرز. فلرزنگ . جنده . جرِ و جِنده (در تداول مردم قزوین ). جندره . رکو. قطعه ٔ جداکرده از جامه ٔمندرس...