کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنبش را خفه کرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جنبش را خفه کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أخْمَدَ الثّوْرَة
-
واژههای مشابه
-
گران جنبش
لغتنامه دهخدا
گران جنبش . [ گ ِ جُم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) سخت حرکت . آنکه دیر بجنبد. || دیرپرنده . دیرپرواز. پرنده ای که به کندی بپرد : شبی تیره چو کوهی زاغ بر سرگران جنبش چو زاغی کوه بر پر.نظامی .
-
myokinesis
ماهیچهجنبش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] جابهجایی ماهیچهها بهویژه براثر عمل جراحی
-
گران جنبش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānjombeš آنکه دیر از جا بجنبد؛ آنکه به کندی حرکت کند: ◻︎ شبی تیره چو کوهی زاغ بر سر / گرانجنبش چو زاغی کوه بر پر (نظامی۲: ۲۵۰).
-
postbehavioural movement
جنبش پَسارفتارگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی، علوم سیاسی و روابط بینالملل] جریان و رویکردی در پژوهش روابط بینالملل که ضمن انتقاد از کمتوجهی رفتارگرایان به برخی جنبههای اخلاقی، بر پرداختن به موضوعاتی جدید مانند فقر و گرسنگی و خشونت تأکید دارد
-
kinetics
جنبششناسی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] شاخهای از مکانیک که با رابطۀ بین حرکت و نیرو و جِرم اجسام سروکار دارد
-
antifeminist movement
جنبش ضدفمینیستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] مخالفتهای سازمانیافته با درخواستهای فمینیستها مبنی بر برابری میان مردان و زنان در قوانین
-
feminist movement
جنبش فمینیستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] تشکلی مربوط به زنان با هدف حفظ حق رأی و تضمین حضور منصفانۀ آنان در عرصۀ سیاستگذاری و تبلیغ عدالت جنسیتی و ارتقای زندگی زنان و دختران
-
barrier 4
سد جنبش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ژئوفیزیک] هر بخشی از گسل که مقاومت فوقالعاده دارد و مانع گسترش گسیختگی شود متـ . سد
-
جنبش آبا
لغتنامه دهخدا
جنبش آبا. [ جُم ْ ب ِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حرکت و سیر هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
جنبش زنخ
لغتنامه دهخدا
جنبش زنخ . [ جُم ْ ب ِ ش ِ زَ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از مسخرگی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
جنبش کردن
لغتنامه دهخدا
جنبش کردن . [ جُم ْ ب ِک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . حرکت کردن : امسال که جنبش کند آن خسرو چالاک روی ای مه گیتی کند از خارجیان پاک .منوچهری .
-
فلک جنبش
لغتنامه دهخدا
فلک جنبش . [ ف َ ل َ جُم ْ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه کارها ورفتارش چون فلک باشد در اهمیت و بزرگی : کیست اندر همه عالم چو تو دیگر ملکی مملکت بخش و فلک جنبش و خورشیدمثال .فرخی .
-
الک جنبش
لغتنامه دهخدا
الک جنبش . [ اَ ل َ جُم ْ ب ِ ] (اِ مرکب ) الک دولک . رجوع به الک دولک شود.