کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جنباندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جنباندن
/jombāndan/
معنی
۱. تکان دادن.
۲. چیزی را در جای خودش حرکت دادن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: جنباند
بن حال: جنبان
دیکشنری
whisk, brandish, jiggle, move, rock, shake, toss, wave, wiggle
-
جستوجوی دقیق
-
جنباندن
فرهنگ فارسی معین
(جُ دَ) (مص م .) حرکت دادن ، تکان دادن .
-
جنباندن
لغتنامه دهخدا
جنباندن . [ جُم ْ دَ ] (مص ) جنبانیدن . تکان دادن . بحرکت درآوردن . تحریک : ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنبانْد کس . نظامی .در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت . مولوی .- جنباندن پدر و مادر کسی ؛ دشنام بپدر و مادر مرده ٔ...
-
جنباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹جنبانیدن› jombāndan ۱. تکان دادن.۲. چیزی را در جای خودش حرکت دادن.
-
جنباندن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: belowni طاری: ǰümnây(mun) طامه ای: ǰombundan طرقی: ǰomnâymun کشه ای: ǰomnâymun نطنزی: ǰombonâɂan
-
جنباندن
دیکشنری فارسی به عربی
صخرة , مهرج , هزة
-
واژههای مشابه
-
دست جنباندن
فرهنگ فارسی معین
(جنبانیدن ) ( ~. جُ دَ) (مص ل .) کنایه از: فرار کردن .
-
رکاب جنباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حرکت کردن .
-
عنان جنباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) روانه شدن ، حرکت کردن .
-
لحیه جنباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . جُ نú دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: سخن گفتن ، اظهار فضل کردن .
-
دست جنباندن
لغتنامه دهخدا
دست جنباندن . [ دَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) دست جنبانیدن . عجله کردن . شتاب کردن : دست بجنبان ؛ بشتاب . عجله کن ! || به حرکت درآوردن دست به قصد دفاع : دست نی تا دست جنباند به دفعنطق نی تا دم زند از ضر و نفع. مولوی .|| فرار کردن .
-
دم جنباندن
لغتنامه دهخدا
دم جنباندن . [ دُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) حرکت دادن دم . جنبانیدن سگ و خران دم خود را. (از یادداشت مؤلف ) : سگ پی لقمه چو دم جنباندعاقل آن را نه تواضع خواند. جامی .|| کنایه است از تملق و مزاج گویی ، و آن از دم جنباندن سگ مأخوذ است ، زیرا سگ در پیش صا...
-
زبان جنباندن
لغتنامه دهخدا
زبان جنباندن . [ زَ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) حرکت دادن زبان . زبان تکان دادن . || سخن گفتن . زبان را برای سخن گفتن بحرکت درآوردن : بدو گفت با کس مجنبان زبان از ایدر برو تا در مرزبان .فردوسی .
-
سر جنباندن
لغتنامه دهخدا
سر جنباندن . [ س َ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) سر تکان دادن . || سر تکان دادن ستایش و تحسین را. باتکان دادن سر نمودن خشنودی و رضایت را : به بایستگی خورد و جنباند سرکه خوردی ندیدم بدینسان دگر. نظامی .ز جنباندن بانگ چندین جرس سری در سماعش نجنباند کس . نظامی ...
-
خشک جنباندن
لغتنامه دهخدا
خشک جنباندن . [ خ ُ جُم ْ دَ ] (مص مرکب ) کار بی فایده و حرکات بی نفع کردن : کم شنیدم چو تو لت انبانی تر فروشی و خشک جنبانی .سنائی .