کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمعگرایانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
collectivist2
جمعگرایانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] مربوط به جمعگرایی
-
واژههای مشابه
-
جمع
واژگان مترادف و متضاد
۱. تجمع، جماعت، جمعیت، حزب، دسته، فرقه، گروه، مجمع ۲. زمره ۳. اضافه، علاوه ۴. عده، مجموع، همه ۵. گردآوری
-
جمع
فرهنگ واژههای سره
رمن، فلنج، رایشگری، گروه، الفنج، چندگانه، روی هم
-
جمع
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) گرد کردن . 2 - فراهم کردن ، فراهم آوردن . 3 - آسوده (صفتی است برای خاطر): خاطرجمع . 4 - (اِ.) انجمن ، مجمع . 5 - گروه ، جمعیت . 6 - مجموع ، همه . 7 - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر. 8 - کلمه ...
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج َ ] (ع اِ) رستاخیز. قیامت . (منتهی الارب ).- یوم الجمع ؛ روز قیامت . (از اقرب الموارد).- یوم ُ جمع ؛ روز عرفه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).- ایام جمع ؛ ایام مِنی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).مزدلفه . (منتهی الارب ). || دقل و آن ...
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج َ ] (ع مص ) گرد کردن . (فرهنگ فارسی معین ). گرد آوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضم ّ و تألیف کردن . (اقرب الموارد). فراهم کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || اسم واحد را جمع کردن . (منتهی الارب ). || جوان گردیدن : جمعت الجاریة الثیاب ؛ جو...
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج ِ ] (ع اِ) دوشیزه . || همه . (منتهی الارب ). رجوع به جُمْع شود.
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چیزی . (المنجد). ج ، اَجماع . || پنهان و مخفی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): امرهم بجمع...
-
جمع
لغتنامه دهخدا
جمع. [ ج ُ م َ ] (ع اِ) ج ِ جَمْعاء. (منتهی الارب ). رجوع به جمعاء شود. || ج ِ جمعه ، بمعنی آدینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به جمعه شود.
-
جمع
دیکشنری عربی به فارسی
جمع , صيغه جمع , صورت جمع , جمعي
-
جمع
دیکشنری عربی به فارسی
افزوده شدن , منتج گرديدن , تعلق گرفتن , انباشتن , جمع شده , جمع شونده , اندوختن , رويهم انباشتن , فراهم اوردن , گرداوردن , سوار کردن , جفت کردن , جمع شدن , گردامدن , انجمن کردن , ملا قات کردن
-
جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...
-
جَمَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
جمع کرد-گرد آورد
-
جُمِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
جمع شد- گرد آوری شد(در سوره مبارکه شعراء آیه شریفه 38 :جمع شدند)