کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جمری
/jomri/
معنی
شخص پست، سفله، و بیاصل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج َ ری ی ] (اِخ ) زیادبن ابی جمرة لخمی (منسوب است بپدر خود). از فقیهان و محدثان است . لیث بن سعد از او روایت دارد. وی پیش از 150 هَ . ق . درگذشت . (لباب الانساب ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج َ ری ی ] (اِخ ) عامربن شقیق بن جمرة اسدی (منسوب است بجد خود). از محدثان است . وی از ابووائل روایت کند و از او ثوری روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج َ ری ی ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد ضبی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از محدثان است . ابومنصور محمدبن سعد از وی روایت دارد. (لباب الانساب ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج َ ری ی ] (اِخ ) مالک بن نویرةبن جمره ٔ یربوعی تمیمی . از مرتدان مشهور است . وی بدست خالدبن ولید بقتل رسید. (لباب الانساب ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج َ ری ی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به بنوجمرة و آنان گروهی بودند از بنوضبه که دربصره مسکن گزیدند و محلّه ای بنام آنان نامیده شد. گروهی از محدثان به این نام مشهورند. (لباب الانساب ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری . [ ج ُ ] (اِ) بلغت ماورأالنهر، مردم بازاری و کم اصل و جلف و گدا و تلنگی را گویند. و بفتح اول و کسر اول هم آمده است . (برهان ).
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری .[ ج َ ] (اِ) جُمْری . (برهان ). رجوع به جُمری شود.
-
جمری
لغتنامه دهخدا
جمری .[ ج ِ ] (اِ) جُمْری . (برهان ). رجوع به جُمری شود.
-
جمری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] jomri شخص پست، سفله، و بیاصل.
-
جستوجو در متن
-
جمست
لغتنامه دهخدا
جمست . [ ج َ م َ ] (ع اِ) گمست . جمشت . جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل بسرخ ، زرد، سرخ و سفید باشد. (فرهنگ فارسی معین ). جوهری باشد فرومایه و کم قیمت و رنگش بکبودی مایل است و بعضی گویند کبودی است بسرخی مایل و معدن آن بمدینه ٔ طیبه نزدیک...
-
یاقوت
لغتنامه دهخدا
یاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون کند. (برهان ) . بیرونی گوید حمزةبن الحسن اصفهانی آرد که اسم یاقوت به فارسی یاکند است . و ی...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان الق...