کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جمجمهنگاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
cephalography
جمجمهنگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] پرتونگاری از جمجمه
-
واژههای مشابه
-
جمجمه
فرهنگ واژههای سره
استخوان سر
-
جمجمه
فرهنگ فارسی معین
(جُ جُ مِ) [ ع . جمجمة ] (اِ.) کاسة سر.
-
جمجمة
لغتنامه دهخدا
جمجمة. [ ج َ ج َ م َ ] (ع مص ) سخن ناپیدا گفتن . (منتهی الارب ). || پنهان داشتن چیزی در دل . || هلاک گردانیدن . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
-
جمجمة
لغتنامه دهخدا
جمجمة. [ ج ُ ج ُ م َ ] (ع اِ) کاسه ٔ سر یا استخوانی که در آن دماغ است . ج ، جمجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نوعی از پیمانه است . (منتهی الارب ). || چاه در شوره زار. || قدح چوبین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب قلبه که در آن آهن تعبیه...
-
جمجمة
دیکشنری عربی به فارسی
کاسه سر , جمجمه , فرق سر
-
جمجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جمجمَة] [قدیمی] jamjame ۱. سخن گفتن بهطور مبهم.۲. [مجاز] صدای پای اسبان.
-
جمجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمجمَة، جمع: جماجم] jomjome ۱. (زیستشناسی) محفظۀ سر مهرهداران که در انسان از هشت تکه استخوان متصلبههم تشکیل شده و مغز سر در آن جا دارد.۲. [قدیمی] چاهی که در شورهزار کنده شود.
-
جمجمه
دیکشنری فارسی به عربی
جمجمة , مغلاة
-
جمجمه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: kâsasar / kudu طاری: ǰumǰuma طامه ای: ǰomǰoma طرقی: kalla کشه ای: ǰomǰoma نطنزی: ǰomǰoma/koduqe
-
جمجمه
واژهنامه آزاد
کاسه سر - سرِستکا
-
جمجمه
واژهنامه آزاد
کاسه سر
-
نگاری
لغتنامه دهخدا
نگاری .[ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به نگار. (فرهنگ فارسی معین ). || نگارین . منقش . مزین . || (اِ) قسمتی از شکمبه ٔ گوسفند که دارای اشکال هندسی مسدس شکل است . شکمبه ٔ گوسفند به سیرابی ، نگاری ، شیردان وهزارلا تقسیم می شود. || ابزار کشیدن شیره ٔتریاک . لو...
-
نگاری
فرهنگ فارسی معین
(ن ) (اِ.) وسیله ای که با آن شیرة تریاک را می کشند.