کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جماعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جماعت
/jamā'at/
معنی
۱. گروه.
۲. گروهی از مردم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر
۲. طایفه، قبیله
برابر فارسی
توده، انبوه، گروه
دیکشنری
clan, concourse, congregation, crowd, folk, force, group, host, mob, multitude, persuasion, sphere, throng, troop
-
جستوجوی دقیق
-
جماعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. انجمن، باند، جمع، جمعیت، فرقه، گروه، معشر ۲. طایفه، قبیله
-
جماعت
فرهنگ واژههای سره
توده، انبوه، گروه
-
crowd 2
جماعت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] شمار زیادی از افراد، مانند تماشاچیان در میدانهای ورزشی، که نزدیک به یکدیگر و برای هدفی مشترک و زودگذر گرد هم میآیند
-
جماعت
فرهنگ فارسی معین
(جَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گروه ، گروهی از مردم . 2 - اطرافیان ، کسان . 3 - صنف .
-
جماعت
لغتنامه دهخدا
جماعت . [ ج َ ع َ ] (ع اِ) گروه مردم . (آنندراج ) : مثال سعدی عود است تا نسوزانی جماعت از نفسش دمبدم نیاسایند. سعدی .هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق نشنیده ام که باز نصیحت شنیده اند. سعدی .خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.رجوع به جماعة شود.- امام جماعت ؛...
-
جماعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جماعة، جمع: جماعات] jamā'at ۱. گروه.۲. گروهی از مردم.
-
جماعت
دیکشنری فارسی به عربی
تجمع , مدرسة
-
واژههای مشابه
-
امام جماعت
فرهنگ واژههای سره
پیشنماز
-
diffused crowd/ diffuse crowd
جماعت پراکنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] شمار زیادی از افراد که معمولاً بهطور تصادفی و بدون هدفی مشخص نزدیک به یکدیگر گرد هم آمدهاند و بسیار القاپذیرند
-
جماعت خانه
لغتنامه دهخدا
جماعت خانه . [ ج َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جای اقامه ٔ نماز جماعت : صفه ٔ بزرگ و نیکو و جماعت خانه ٔ خوب . (اسرار التوحید). یکهزار دینار خرج جماعت خانه کردند. (تاریخ جدید یزد).
-
جماعت دار
لغتنامه دهخدا
جماعت دار. [ ج َ ع َ ] (نف مرکب ) آنکه جماعت بپا دارد : میشود آخر جماعت دار وحشی خصلتان هر که چون مجنون در این صحرا تواند فرد شد.ملاطغرا (از آنندراج ).
-
امام جماعت
لغتنامه دهخدا
امام جماعت . [ اِ م ِ ج َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیشنماز : اگر امام جماعت طلب کند امروزخبر دهید که حافظ به می طهارت کرد. حافظ.و رجوع به ترکیبات امام شود.
-
جماعت همفکر
دیکشنری فارسی به عربی
مدرسة
-
نماز جماعت
واژهنامه آزاد
نماز گروهی.