کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جماز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جماز
/jammāz/
معنی
شتر تیزرو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تندپا، تندرو، سریع، سریعالسیر
۲. جمازه، شترتندرو
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جماز
واژگان مترادف و متضاد
۱. تندپا، تندرو، سریع، سریعالسیر ۲. جمازه، شترتندرو
-
جماز
فرهنگ فارسی معین
(جَ مّ) [ ع . ] (ص .) تندرو، سریع السیر.
-
جماز
لغتنامه دهخدا
جماز. [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) بنوجماز جماعتی هستند. از جمله کعب و سعد و حرث که از صحابیانند. (از لباب الانساب ).
-
جماز
لغتنامه دهخدا
جماز. [ ج َم ْ ما ] (اِخ ) محمدبن عمروبن حمادبن عطاء بصری مکنی به ابوعبداﷲ شاعری است ادیب هرزه درای از موالی بنی تمیم . وی در عهد هارون و متوکل عباسی در بغداد بود. نوادری از او نزد متوکل نقل شد تا ملاقاتش را خواستار گردید. وی در حضور متوکل اشعاری خوا...
-
جماز
لغتنامه دهخدا
جماز. [ ج َم ْ ما ] (ع ص ) تندرو. (فرهنگ فارسی معین ).- بعیر جماز ؛ شتر بسیار تیز. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب ) : متواتر شده است نامه ٔ فتح گشته ره پر مرتب و جماز. فرخی .- حمار جماز ؛ خر جهنده . (منتهی الارب ).
-
جماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] jammāz شتر تیزرو.
-
جستوجو در متن
-
جمازات
لغتنامه دهخدا
جمازات . [ ج َم ْ ما ] (ع اِ) ج ِ جماز. رجوع به جماز شود.
-
dromedaries
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dromedaries، ادم احمق، شتر جماز
-
dromedary
دیکشنری انگلیسی به فارسی
dromedary، ادم احمق، شتر جماز
-
جمازی
لغتنامه دهخدا
جمازی . [ ج َم ما زی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به جماز و آن نام جد سلیمان بن مسلم بن جماز است . (لباب الانساب ).
-
جمازی
لغتنامه دهخدا
جمازی .[ ج َم ْ ما زی ی ] (اِخ ) محمدبن مسلم بن جماز از محدثان است . واقدی از وی روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
جمازة
لغتنامه دهخدا
جمازة. [ ج َم ْ ما زَ ] (ع ص ) مؤنث جماز. (منتهی الارب ). اشتر گام زن .(اقرب الموارد). اشتر رونده . (مهذب الاسماء). احتمالامعرب جان باز. (یادداشت مؤلف ). ج ، جمایز. (مهذب الاسماء). رجوع به جماز و جان باز در همین لغت نامه شود.- جمازه بان ؛ مجمز. (ر...
-
غریر
لغتنامه دهخدا
غریر. [ غ ُ رَی ْ ] (اِخ ) ابن هیازع بن هبةبن جماز الحسینی . امیر مدینه بود. به سال 825 هَ . ق . در قاهره درگذشت . (از تاج العروس ).
-
بکاء
لغتنامه دهخدا
بکاء. [ ب َک ْ کا ] (اِخ )منسوب است به هیثم بن جماز حنفی بکاء از اهل کوفه که بسیار گریه میکرده است . (از سمعانی ) (از اللباب ).