کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلی-ن برین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلی-ن برین
لغتنامه دهخدا
جلی-ن برین . [ ج ِ ب َ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه شاهرود استرآباد که 8هزار پا ارتفاع دارد. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 111).
-
واژههای مشابه
-
جلی
واژگان مترادف و متضاد
آشکار، روشن، منجلی، واضح، هویدا ≠ خفی
-
جلی
فرهنگ فارسی معین
(جَ لّ) [ ع . ] (ص .) 1 - آشکار، روشن . 2 - صیقل داده شده .
-
جلی
لغتنامه دهخدا
جلی . [ ج ُل ْ لا ] (ع ص ) کار بزرگ . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، جُلَل . (منتهی الارب ). || تأنیث اَجَل . (اقرب الموارد). ج ، جُلَل . (اقرب الموارد).
-
جلی
لغتنامه دهخدا
جلی . [ ج َ لی ی ] (ع ص ) هویدا و آشکار. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ضد خفی . || بلند و درشت و سطبر. (ناظم الاطباء).
-
جلی
لغتنامه دهخدا
جلی . [ ج َل ْی ْ ] (ع مص ) جلا دادن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلاء شود.
-
جلی
لغتنامه دهخدا
جلی . [ ج ِل ْی ْ ] (ع اِ) تابدان که در سقف سازند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: جلیّ] jali[yy] ۱. [مقابلِ خفی] واضح؛ روشن؛ آشکار.۲. صیقلداده شده؛ پرداختشده: خط جلی.۳. رسا؛ شیوا؛ بلند: صلوات جلی.
-
ن
فرهنگ فارسی معین
(حر.) بیست و نهمین حرف از الفبای فارسی که در حساب ابجد برابر با عدد 50 می باشد.
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (ع حرف ) علامت تنوین است ، و آن «نون » ساکن زائدی است که در تلفظ به آخر اسم آید و نوشته نشود: کتاب (در تلفظ: کتابِن ْ). (المنجد). و گاه در فارسی «ن » تنوین به الف بدل و تلفظ و نوشته شود: عمداً (که هم عمدن تلفظ می شود و هم عمدا):رخسار روز پرده بعم...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . [ ن َ ] (پیشوند) حرف نفی باشد و در اول فعل و مصدر آید: نرفت ، نمیکند، نخواهد رفت ، ندیدن ، ننوشتن .در اول فعل :مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بودنبود دندان ، لابل چراغ تابان بود. رودکی .هنر نزد ایرانیان است و بس ندارند شیر ژیان را بکس . فردوسی .ه...
-
ن
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، اسم) n بیستونهمین حرف الفبای فارسی؛ نِ؛ نون. Δ در حساب ابجد: «۵۰».
-
ن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ne نام واج «ن».