کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلوههای صوتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جلوة
لغتنامه دهخدا
جلوة. [ ج َ/ ج ِ / ج ُ وَ ] (ع مص ) عرض کردن عروس را بر شوهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جِلاء شود.
-
جلوة
لغتنامه دهخدا
جلوة. [ ج ِ وَ ] (ع اِ) آنچه عروس را شوی در وقت جلوه دهد ازکنیز و غیر آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
effects man
جلوهپرداز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] مسئول ساخت و پرداخت انواع جلوهها
-
effects projector
جلوهتاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] نورتابی که برای ایجاد یا تاباندن جلوههای تصویری بر سطوح صحنه به کار رود
-
cameo appearance, cameo1, cameo role
تکجلوه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] حضور کوتاهمدت یک بازیگر معروف در فیلم
-
ابوالحسن جلوه
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن جلوه . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ج ِ وَ ] (اِخ ) رجوع به جلوه ... شود.
-
جلوه گاه
لغتنامه دهخدا
جلوه گاه . [ ج ِل ْ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) روزگار و جهان . || حجله خانه ٔ عروس که در آنجانقاب را جهت شوی از روی برمیدارد. (ناظم الاطباء).
-
جلوه گر
لغتنامه دهخدا
جلوه گر. [ ج ِل ْ وَ / وِ گ َ ] (ص مرکب ) هویدا و آشکار و پدید و ظاهر. (ناظم الاطباء).
-
جلوه گری
لغتنامه دهخدا
جلوه گری . [ ج ِل ْوَ / وِ گ َ ] (حامص مرکب ) ظهور. || ناز وکرشمه و دلبری . || تابش . (ناظم الاطباء).
-
جلوه مست
لغتنامه دهخدا
جلوه مست . [ ج ِل ْ وَ / وِ م َ ] (ص مرکب ) مغرور از ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء).
-
سیماب جلوه
لغتنامه دهخدا
سیماب جلوه . [ ج ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) کنایه از مضطرب و بی قرار و این فعل را سیماب شدن گویند. (آنندراج ) : در عهد حسن شوخ تو سیماب جلوه شدحیرانیی که لنگر طوفان آینه است . صائب (از آنندراج ).رجوع به سیماب شود.
-
شفق جلوه
لغتنامه دهخدا
شفق جلوه . [ ش َ ف َ ج ِل ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) سرخگون . (ناظم الاطباء). که جل__وه ٔ شفق دارد. سرخرنگ : هوا تمام شفق جلوه شد تماشا کن چه کرده ای که دگر رنگ گل بیابانی است .ناصرعلی (از آنندراج ).
-
حسن جلوه
لغتنامه دهخدا
حسن جلوه . [ ح َ س َن ِ ج ِ وَ ] (اِخ ) (ابوالَ ...) رجوع به جلوه شود.
-
جلوه کنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] [قدیمی] jelvekonān آشکار، نمایان، و درخشان؛ در حال جلوه کردن.
-
جلوه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] jelvegar آشکار، نمایان، و درخشان.