کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جلو
/je(o)lo[w]/
معنی
۱. پیش.
۲. پیشرو.
۳. روبهرو.
۴. در حضور.
۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برابر، روبرو، رویاروی، مقابل
۲. قبال، قدام
۳. پیش، نزد
۴. لگام، عنان ≠ پشت، خلف، دبر
دیکشنری
advanced, ahead, ante-, along, fore, fore-, forward, front, head, foreground, on, pre-, pro-, up , obverse, forth, first
-
جستوجوی دقیق
-
جلو
واژگان مترادف و متضاد
۱. برابر، روبرو، رویاروی، مقابل ۲. قبال، قدام ۳. پیش، نزد ۴. لگام، عنان ≠ پشت، خلف، دبر
-
جلو
واژگان مترادف و متضاد
۱. شنگ، شوخ ۲. سیخ
-
ahead
جلو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] جهت یا موقعیتی در امتداد دماغۀ شناور
-
جلو
فرهنگ فارسی معین
(جُ یا جِ لُ) [ تر. جیلاو ] 1 - (ق .) پیش ، مقابل . 2 - (اِ.) لگام مرکوب ، عنان ، افسار. 3 - پیش از دیگران یا دیگر چیزها.
-
جلو
فرهنگ فارسی معین
(جَ) (ص .) شوخ و شنگ .
-
جلو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) سیخ کباب (چوبی یا آهنی ).
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج َ ] (ص ) مردم شوخ و شنگ را گویند. (برهان ). مردم شوخ و شنگ و چالاک و بدخو. (ناظم الاطباء). || (اِ) مطلق سیخ کباب چه اگر از چوب باشد جلو چوب و اگر از آهن باشد جلو آهن خوانند. (برهان ).
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج َ ل َ ] (ترکی ، اِ) عنان اسب . || کنایه از اسب کوتل و جنیبت هم هست . (برهان ). || اکنون بمعنی پیش و مقابل استعمال شود. مأخوذ از ترکی جیلاو بمعنی لگام اسب . پیش . برابر. (حاشیه ٔ برهان چ معین از جغتایی ص 308).
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج َل ْوْ ] (ع مص ) بیرون کردن . (منتهی الارب ).
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج ِ ل َ ] (ترکی ، ق ) پیش . قبل . قدام . (ناظم الاطباء). || روبروی . مقابل . || پیشگاه . (ناظم الاطباء). (ناظم الاطباء). رجوع به جَلَو شود.- از جلو کسی درآمدن ؛ خدمت و احسان بکسی کردن . (فرهنگ نظام ).- || خوب بحساب کسی رسیدن .- جلو انداختن ؛...
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 3هزارگزی جنوب قلعه رئیس مرکز دهستان . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریائی است . سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، برنج ، پشم و لب...
-
جلو
لغتنامه دهخدا
جلو. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهی دشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 12هزارگزی جنوب کرمانشاه و پنج هزارگزی دربند زرد. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است .120تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و لبن...
-
جلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] je(o)lo[w] ۱. پیش.۲. پیشرو.۳. روبهرو.۴. در حضور.۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.
-
جلو
دیکشنری فارسی به عربی
جبهة , طليعة , علي طول , فصاعدا , قبل ذلک , للامام , مهاجم