کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جلبی
لغتنامه دهخدا
جلبی . [ ج َ با ] (ع اِ) ج ِ جلیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جلیب شود.
-
جلبی
لغتنامه دهخدا
جلبی . [ ج َ ل َ ] (حامص ) بدکارگی زن و کودک : جلب کشی و همه خان ومانت پرجلب است بدی جلب کش و کرده به کودکی جلبی . عسجدی (دیوان ص 36).دُسفة؛ زن جلبی و قلتبانی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
تدیث
لغتنامه دهخدا
تدیث . [ ت َ دَی ْ ی ُ ] (ع مص ) زن جلبی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
قوادگی
لغتنامه دهخدا
قوادگی . [ ق َوْ وا دَ / دِ ] (حامص ) قرمساقی . || زن جلبی . (ناظم الاطباء).
-
جلیب
لغتنامه دهخدا
جلیب . [ ج َ ] (ع ص ) آنچه از شهر به شهر برند بفروختن . (منتهی الارب ). گویند: عبد جلیب ؛ ای مجلوب . ج ، جَلبی ̍ و جُلُباء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
دسفة
لغتنامه دهخدا
دسفة. [ دُ ف َ ] (ع اِمص ) زن جلبی و قلتبانی . (منتهی الارب ). زن بمزدی . قیادة. (ذیل اقرب الموارد از لسان ). دسفان . و رجوع به دسفان شود.
-
شبینی
لغتنامه دهخدا
شبینی . [ ش َ ] (اِخ ) ازدانشمندان اواخر قرن 13 هَ . ق . است . رجوع به علی بن جلبی شبینی شود. (معجم المؤلفین ج 7 ص 54 و 107).
-
متدیث
لغتنامه دهخدا
متدیث . [ م ُ ت َ دَی ْ ی ِ ] (ع ص ) زن جلبی نماینده . (آنندراج ). زن جلب و قرمساق . (ناظم الاطباء). و رجوع به تدیث شود.
-
مکلبة
لغتنامه دهخدا
مکلبة. [ م َ ل َ ب َ ] (ع اِمص ) زن جلبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قیادت و آن سعی میان مرد و زن است در فجور. (از اقرب الموارد). || (ص )ارض مکلبة؛ زمین بسیارسگ . (از ذیل اقرب الموارد).
-
امذاء
لغتنامه دهخدا
امذاء. [ اِ ] (ع مص ) زن جلبی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زن جلبی کردن یعنی قرمساقی کردن . (آنندراج ). || افزونی کردن در آمیختن آب به شراب . || بچراگاه گذاشتن اسب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اسب را در چرا...
-
سقر
لغتنامه دهخدا
سقر. [ س َ ] (ع اِ) مرغ شکاری . (از غیاث ). چرخ که مرغ شکاری است . (آنندراج ). چرغ . (منتهی الارب ).|| دوشاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی دوشاب خرما است و در قانون الادب و تحفه ٔ حکیم مؤمن به صادآمده . || (مص ) سوختن آفتاب روی را و گرمی و ا...
-
دسفان
لغتنامه دهخدا
دسفان . [ دُ ] (ع اِ) جاسوس و میانجی بد میان مرد و زن . (منتهی الارب ). میانجی و رسول سوء مابین مرد و زن ، و گویند رسول مانندی است که چیزی درخواست کند. (از ذیل اقرب الموارد ازتاج ). دِسفان . ج ، دُسافی . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) و دَسافن و دَ...
-
کده
لغتنامه دهخدا
کده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) ملازه را گویند و آن تکمه مانندی باشد در انتهای کام . (برهان ). ملاز. لهات . (صحاح الفرس ). کام . زبان کوچکه . (یادداشت مؤلف ) : در جهان دیده ای از این جلبی ؟کده ای برمثال خرطومی . معروفی . || بمعنی خراش و خراشیدن هم آمده ا...
-
صقر
لغتنامه دهخدا
صقر. [ ص َ ] (ع مص ) زدن کسی را به چوب دستی . || شکستن سنگ را به تبر بزرگ . (منتهی الارب ). سنگ را به میتین زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || افروختن آتش را. || زدن کسی را بر زمین . || لعن کردن کسی را که مستحق لعنت نباشد. || سخت شدن ترشی شیر. || سخت نرم...