کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جلادار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جلادار
مترادف و متضاد
درخشان، درخشنده، صیقلی ≠ بیجلا
دیکشنری
glossy, polished
-
جستوجوی دقیق
-
جلادار
واژگان مترادف و متضاد
درخشان، درخشنده، صیقلی ≠ بیجلا
-
جلادار
لغتنامه دهخدا
جلادار. [ ج َ ](نف مرکب ) تابان . تابدار و آبدار. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
صیقلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. براق، جلادار ۲. صاف، نرم
-
Gazella lelptoceros
غزال نازکشاخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ گاویان و راستۀ زوجسُمسانان که بالای بدنش قهوهای جلادار با نوارهای کمرنگی بر روی صورت و پهلوها و زیر بدن آن سفید است و هر دو جنس آن شاخهای نازک دارند
-
ناپرداخته
لغتنامه دهخدا
ناپرداخته . [ پ َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) ادانشده . تأدیه نشده . کارسازی نشده . || تمام نشده . ناقص . نابساخته . که ساخته و پرداخته نشده . نامرتب . غیرمهیا. آماده نشده . || صیقل نخورده . که جلادار و صاف و شفاف نیست .
-
نادیده گرد
لغتنامه دهخدا
نادیده گرد. [ دی دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) چیزی که پاک و پاکیزه نگاهداشته شده باشد. (ناظم الاطباء). که گرد بر آن ننشسته است . که شفاف و نو است . نو. شفاف . براق . جلادار. بکار نیفتاده : بفرمود کارند خوانهای خوردهمان نقل دانهای نادیده گرد.نظامی .
-
تابان
لغتنامه دهخدا
تابان . (نف ) (از تابیدن و تافتن ) روشن و براق . (آنندراج ). صفت مشبهه از مصدر تابیدن بمعنی روشنی دهنده و جلادار. (فرهنگ نظام ). بهی ّ (ملحض اللغات حسن خطیب )دزی گوید: در فارسی صفت است ، در دمشق مانند اسم بکار رفته است بمعنی «درخشش تیغه » و همچنین بم...
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص ) تابناک . نورانی . منور. درخشان . تابان . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). چیز دارنده ٔ نور مثل چراغ و آفتاب و اطاق روشن . (فرهنگ نظام .). مُضی ٔ. منیر. باهر.بافروغ . مقابل تاریک . (یادداشت مؤلف ) : تا همه مجلس از فروغ ...