کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جفتنیرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جفت
لغتنامه دهخدا
جفت . [ ج ُ ] (ص ، اِ) زوج . مقابل فرد. (برهان ). ضد طاق . (انجمن آرا). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج . (فرهنگ نظام ). زکا. (ناظم الاطباء). شَفع. (ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. (تاج العروس )....
-
جفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jaft = چَفت
-
جفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) joft ۱. واحد شمارش برخی چیزهایی که بهصورت دوتایی کاربرد دارد: یک جفت جوراب.۲. دو عدد از چیزی یا کسی.۳. (صفت) [مقابلِ طاق] زوج.۴. زن یا شوهر؛ همسر.۵. دو حیوان نروماده که با یکدیگر جفتگیری میکنند.۶. (صفت) [عامیانه، مجاز] دو چیز برابر و مانند ه...
-
جفت
دیکشنری فارسی به عربی
زوج , صاحب , ضعف , فريق , مباراة
-
جفت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ǰoft طاری: ǰoft طامه ای: ǰoft طرقی: ǰoft کشه ای: ǰoft نطنزی: ǰoft
-
جَفت
لهجه و گویش بختیاری
jaft آبى که پوست بلوط را در آن جوشاندهباشند (براى دباغى پوست گوسفند).
-
جُفت
لهجه و گویش بختیاری
joft جفت.
-
جَفت
لهجه و گویش تهرانی
پوست نازک روی بلوط که داروی جمع کننده قوی است.
-
جفت جفت
لغتنامه دهخدا
جفت جفت . [ ج ُ ج ُ ] (ق مرکب ) دودو. زوج زوج . (ناظم الاطباء). دوگان دوگان . دوتادوتا : سپاه پراکنده شد جفت جفت همه نام ایرج بد اندر نهفت . فردوسی .ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت در طاق نیم خایه علی اﷲ برآورید.خاقانی .
-
centre of force
مرکز نیرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] نقطهای که نیروی مرکزی در جهت نزدیک شدن به آن یا دور شدن از آن است
-
torque
گشتاور نیرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] گشتاور چرخشی اعمالشده بر جسم براثر نیروی مماسی مؤثر از فاصلهای از محور چرخش آن
-
واحد نیرو
لغتنامه دهخدا
واحد نیرو. [ ح ِ دِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش نیرو یا قوه به کار میرود. واحد نیرو یا قوه در دستگاه .S.T.M استن (sn) است که تقریباً19/8 تن نیرو است . و اضعاف آن که هر یک بعنوان واحدهای جداگانه به کار میرود با نشانه های بین الملل...
-
نیرو بخشی
دیکشنری فارسی به عربی
مرطب
-
تولید نیرو
دیکشنری فارسی به عربی
جيل
-
نیرو بخشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
عصب