کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جفتتصویر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جَفت
لهجه و گویش بختیاری
jaft آبى که پوست بلوط را در آن جوشاندهباشند (براى دباغى پوست گوسفند).
-
جُفت
لهجه و گویش بختیاری
joft جفت.
-
جَفت
لهجه و گویش تهرانی
پوست نازک روی بلوط که داروی جمع کننده قوی است.
-
جفت جفت
لغتنامه دهخدا
جفت جفت . [ ج ُ ج ُ ] (ق مرکب ) دودو. زوج زوج . (ناظم الاطباء). دوگان دوگان . دوتادوتا : سپاه پراکنده شد جفت جفت همه نام ایرج بد اندر نهفت . فردوسی .ای طاق ابروان بدر آئید جفت جفت در طاق نیم خایه علی اﷲ برآورید.خاقانی .
-
تصویر
واژگان مترادف و متضاد
پرتره، ترسیم، تمثال، تندیس، شکل، شمایل، صورت، عکس، نقش، نگار
-
تصویر
فرهنگ واژههای سره
نگاره
-
تصویر
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) صورت کسی یا چیزی را کشیدن . 2 - (اِمص .) تصویرگری ، صورت سازی . ج . تصاویر. 3 - صورتی که بر کاغذ، دیوار و غیره کشند. 4 - شرح دادن ، شرح و بیان . ؛ ~سه بعدی تصویری که عمق و حجم را نشان می دهد.
-
تصویر
لغتنامه دهخدا
تصویر. [ ت َص ْ ] (ع مص ) صورت کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). صورت کردن چیزی را و آفریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صورت کردن و این مصدر بمعنی اسم مفعول مستعمل است . (غیاث اللغات ). صورت و شکل قرار دادن چیزی را و نقش کرد...
-
تصویر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تصاویر] tasvir ۱. صورت کشیدن؛ درست کردن صورت چیزی؛ شکل کسی یا چیزی را نقش کردن.۲. شکل و صورت کسی یا چیزی که بر روی کاغذ، دیوار، و مانند آن کشیده شود.
-
تصویر
دیکشنری فارسی به عربی
ايضاح , ايقونة , شکل , صورة
-
هم جفت
لغتنامه دهخدا
هم جفت .[ هََ ج ُ ] (ص مرکب ) جفت . قرین . نزدیک : مرا گفت جز دخت خاقان مخواه نزیبد پرستار هم جفت شاه . فردوسی .به جای آور سپاس و شکر یزدان که چون موبد نه ای هم جفت نادان . فخرالدین اسعد.چو هم جفت آن بت شدی در نهفت از آن پس برومند گشتی ز جفت . اسدی ....
-
هوس جفت
لغتنامه دهخدا
هوس جفت . [ هََ وَ ج ُ ] (ص مرکب ) آنکه با هوس جفت و همراه باشد. هوسناک . پرهوس : پرستار تو شیرین هوس جفت به لفظ من شهنشه را چنین گفت .نظامی .
-
آهن جفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āhanjoft = گاوآهن
-
jump shooter
جفتزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] 1. بازیکنی که در انجام پرتابهای جفت مهارت خاص دارد 2. بازیکنی که پرتاب جفت انجام میدهد
-
placenta praevia/ placenta previa, placental presentation
جفت سرراهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] جفتی که با قرار داشتن در بالا یا نزدیکی گلوی زهدان، زایمان را با دشواری مواجه میکند