کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعری
لغتنامه دهخدا
جعری . [ ج ِ ع ِرْ ر ] (ع اِ) کون . دبر. (منتهی الارب ). جعراء. || کلمه ٔ ذم است که لئیم و ناکس را بدان دشنام دهند. || نام یکی از بازیهای کودکان عرب است و آن چنان باشد که دو کودک ، کودکی را بر دستهای خود برداشته ببرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
جاری
واژگان مترادف و متضاد
۱. روان، ساری، سیال ۲. جریان ۳. عادله، فعلی ۴. رایج، شایع، عادی، متداول، معمول ۵. جاریه
-
جاری
فرهنگ واژههای سره
روان
-
جاری
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) (عا.) دو زن که همسرِ دو برادر باشند.
-
جاری
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] 1 - (ص .) روان . 2 - زمانی که در آن هستیم .
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (اِ) یاری . زن برادر شوهر. زن برادر نسبت به زن برادر دیگر. دو زن که هریک زن یکی از دو برادرند یکدیگر را جاری باشند.
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (اِخ ) ابوعبداﷲ سعدبن نوفل جاری . از عمال و حکام عمر بود. (الانساب سمعانی ).
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (اِخ ) دهی است به بحرین . || کوهی است شرقی موصل .
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (اِخ ) نام یکی از حکمای هند بود و او را درطب و نجوم تصانیفی است که هندیان به آنها عمل کنند و بسیاری از آنها به عربی ترجمه شده است . (عیون الانباء ج 2 ص 33). و رجوع به همان کتاب صفحه ٔ مذکور شود.
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (ص نسبی ) منسوب است به جار که شهرکی است در ساحل قریب به مدینه ٔ رسول (ص ). (الانساب سمعانی ).
-
جاری
لغتنامه دهخدا
جاری . (ع ص ) روان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان . (مهذب الاسماء). مقابل راکد (ایستاده ). سائل . رونده . ساری . مجازاً بمعنی نافذ. روا. رایج . گذران : تا بقوی بخت تو ز دولت سلطان امر تو اندر زمانه گردد جاری . ...
-
جاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یاری، ییری› jāri نسبت میان زنان دو یا چند برادر با یکدیگر؛ زنِ برادرشوهر.
-
جاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jāri ۱. روان؛ رونده؛ درجریان: آب جاری.٢. [مجاز] رایج.٣. کنونی؛ فعلی: ماه جاری.
-
جاری
لهجه و گویش گنابادی
jari در گویش گنابادی یعنی زن برادر شوهر ، هر یک از زن برادرها نسبت به زن برادر دیگر جاری دیگری محسوب میگردد ، روان ، در حرکت ، متغییر