کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعة
لغتنامه دهخدا
جعة. [ ج َ ع َ ] (ع اِ) بکنی جو. نبیذ جو. (منتهی الارب ). بوزه و آب جو. (ناظم الاطباء). آب جو و آن شراب مسکری است که از جو سازند. نبیذالشعیر. فقاع . مزر. بیره .
-
واژههای همآوا
-
جات
فرهنگ فارسی معین
(پس جمع .) تازیان بعض کلمات فارسی مختوم به « ه » غیرملفوظ را تعریب کرده به «ات » جمع بسته اند و ایرانیان این گونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده و کلمات دیگر (اعم از فارسی و عربی و غیره ) را نیز به همان سیاق استعمال کرده اند. عوام به سیاق کلمات فوق ...
-
جئة
لغتنامه دهخدا
جئة. [ ج ِ ءَ ] (ع اِ) استادن گاه آب . || درپی کفش . || دوال که بدان کفش دوزند. (منتهی الارب ).
-
جئة
لغتنامه دهخدا
جئة. [ ج ُ ءَ ] (اِخ ) نام دهی به یمن . (از منتهی الارب ). این نام در معجم البلدان جوُءَ ضبط شده و ظاهراً این صورت صحیح است .
-
جات
لغتنامه دهخدا
جات . (پسوند)علامت جمع در فارسی . تازیان بعض کلمات فارسی مختوم به «ه » غیرملفوظ را تعریب کرده به «ات » جمع بسته اند، و ایرانیان اینگونه جمع معرب را از آنان اقتباس کرده و کلمات دیگر (اعم از فارسی و عربی و غیره ) را نیز بهمان سیاق استعمال کرده اند : تو...
-
جات
لغتنامه دهخدا
جات . [ جات ت ] (ع ص ) از: جَت َّ. کسی که دست بر گوسپند کشد تا فربهی آن معلوم کند. (از منتهی الارب ).
-
جِئْتَ
فرهنگ واژگان قرآن
آمدی
-
جستوجو در متن
-
آب جو
لغتنامه دهخدا
آب جو. [ ب ِ ج َ / جُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فوگان . فقاع . فقع. نبیدجو. آخسمه . آخمسه . جعه . و قسم ستبر آن را بوزه گویند. || ماءالشعیر. آبی که در آن جو مقشر جوشانیده باشند مداوا را.
-
بگنی
لغتنامه دهخدا
بگنی . [ ب َ ] (اِ) پگنی . شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (جهانگیری ). شراب برنج وارزن و امثال آن . (رشیدی ). نبیذ. بوزه . هک النبیذ ف...
-
ذرة
لغتنامه دهخدا
ذرة. [ ذُرْ رَ ] (ع اِ) ارزن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). گاورس ؛ ای ارزن . (قاضی خان بدرمحمد دهار): اخرفت الذرّةَ؛ بسیار دراز شد گیاه ارزن . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذرة، نوعی است از حبوب که فارسیان ...
-
نبیذ
لغتنامه دهخدا
نبیذ. [ ن َ ] (ع اِ) نبید. پارسی باستان نی پی ته . (حاشیه ٔ برهان قاطع معین ). مل . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). بکنی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب خرما. (زمخشری ) (تاریخ شاهی ص 353). می خرما. (زمخشری ). خمری که از فشرده ٔ انگور سازند. (از اقرب الموارد...