کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جعاله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جعاله
/je(o)'āle/
معنی
اجرت عامل؛ حقالعمل؛ مزد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جعاله
فرهنگ فارسی معین
(جُ لِ) [ ع . ] 1 - مزد، حق العمل . 2 - نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی .
-
جعاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَعالَة و جُعالة و جِعالة] [قدیمی] je(o)'āle اجرت عامل؛ حقالعمل؛ مزد.
-
واژههای مشابه
-
جعالة
لغتنامه دهخدا
جعالة. [ ج ِ / ج َ / ج ُ ل َ ] (ع اِ) جعالت . رجوع به همین ماده شود. جعاله در قانون مدنی :ماده ٔ 561 - جعاله عبارت است از التزام شخصی به اداء اجرت معلوم در مقابل عملی اعم از این که طرف معین باشد یا غیر معین .ماده ٔ 562 - در جعاله ملتزم را جاعل طرف را...
-
جستوجو در متن
-
جعائل
لغتنامه دهخدا
جعائل . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جعالة [ ج َ / ج ِ / ج ُ ل َ ] و جُعْل و جَعیله . رجوع به جعاله و جعل و جعیله در همین لغت نامه شود.
-
جعالات
لغتنامه دهخدا
جعالات . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جعاله . رجوع به همین ماده شود.
-
جعیله
لغتنامه دهخدا
جعیله . [ ج َل َ ] (ع اِ) مزد. (منتهی الارب ). پای مزد. (مهذب الاسماء). مزدی که انسان برای کردن کاری میگیرد. (اقرب الموارد). مزدی که به عامل کاری دهند. (ناظم الاطباء). جُعل . جِعال . جُعالَة. || آنچه به مرد مجاهد دهند برای شرکت او در جهاد و گذران وی ...
-
دیگ گیره
لغتنامه دهخدا
دیگ گیره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دیگ گیر. رکوئی پنبه آکنده که بدان دیگ گرم را از اجاق برگیرند. کیسه مانند محشو به پنبه و غیره که با دو عدد آن دیگ را از اجاق برگیرند. جعاله . جعال . مقتر.
-
جعال
لغتنامه دهخدا
جعال . [ ج ِ ] (ع اِ) مزد. || دستمال دیگ . دستمالی که دیگ را بدان گیرند. دیگ گیره . جعاله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن خرقه که دیگ از دیگدان بدان فروگیرند. (مهذب الاسماء). || خنور. || آشیانه و مانند آن که مرغ بیضه ٔ خود را بدان نگاه دارد. (منت...
-
قاب دستمال
لغتنامه دهخدا
قاب دستمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی . جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال . (منتهی الارب ). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب ش...
-
جعل
لغتنامه دهخدا
جعل . [ ج ُ ] (ع اِ) مزدی که برای کننده ٔکاری قرار میدهند. (تعریفات جرجانی ). پایمزد. (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مزدی که قرار دهند. آنچه بنهند با کسی مزد کار او را. مزد که با مزدور نهاده باشند. رشوت و پایمزد. دستمزد. مزد. ج ، اَجعال : من شاعر حلیمم با...
-
دستگیره
لغتنامه دهخدا
دستگیره . [ دَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آلتی از چوب یا فلز یا شیشه که برای گشودن و بستن در بر آن نصب کنند. گوی مانندی از چوب یا شیشه و فلز که بر درها تعبیه کنند تا با به دست گرفتن آن در را بتوان گشود و بست . قطعه ٔ فلزی منحنی به درازای بدستی یاکمتر که بر...
-
دستمال
لغتنامه دهخدا
دستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقانی .منم که همچو کمان دستمال ت...