کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جشه
/jašše/
معنی
تشه؛ پیمانۀ روغن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
جشه
لغتنامه دهخدا
جشه . [ ج َش ْ ش َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) جماعتی از مردم که پیش آیند. || آواز درشت با غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. || (اِمص ) درشتی آواز. (منتهی الارب ).
-
جشه
لغتنامه دهخدا
جشه . [ ج َ ش ْ ش َ ] (اِخ ) ... بنت عبدالجباربن وائل از زنان محدث بوده و میمونه بنت حجر از او روایت کرده است . (تاج العروس ).
-
جشه
لغتنامه دهخدا
جشه . [ ج َ ش َ ] (هندی ، اِ) نام یکی از اجزاء زمان است در تقسیمی که هندوان از ساعتهای روز به عمل آورده اند. (تحقیق ماللهند ص 170). رجوع به جَشَک شود.
-
جشه
لغتنامه دهخدا
جشه . [ ج َش ْ ش َ ] (اِ) پیمانه ٔ روغن . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع).
-
جشه
لغتنامه دهخدا
جشه . [ ج َش ْ ش َ / ش ِ ] (اِ) آستین پیراهن و قبا و امثال آن . (برهان قاطع) : چون جشه فشانی ای پسر در کویم خاک قدمت چو مشک در دیده زنم .رودکی .
-
جشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jašše تشه؛ پیمانۀ روغن.
-
جشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jošše آستین پیراهن، قبا، و امثال آن: ◻︎ چون جشه فشانی ای پسر در کویم / خاک قدمت چو مشک در دیده زنم (رودکی: ۵۱۶).
-
واژههای مشابه
-
جشة
لغتنامه دهخدا
جشة. [ ج َ / ج ُش ْ ش َ ] (ع اِ) گروهی از مردم که با هم به پیش آیند. || برادران و خویشان و خدم . || آواز درشت یا غنه که در آن گرانی و گرفتگی باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || درشتی آواز.
-
جستوجو در متن
-
ساعت نجومی
لغتنامه دهخدا
ساعت نجومی . [ ع َ ت ِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دو نیم گهری . (غیاث ) (آنندراج ). در التفهیم ابوریحان بیرونی آمده : ساعتها دو گونه اند: یکی راست است ، و او را مستوی خوانند و هر یکی از این ساعات مستوی تیری است از بیست و چهار تیر از جمله ٔ شباروز....
-
درشتی
لغتنامه دهخدا
درشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). ...