کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسم نِگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جِسْمِ
فرهنگ واژگان قرآن
جسم - تن - بدن
-
گران جسم
لغتنامه دهخدا
گران جسم . [ گ ِ ج ِ ] (ص مرکب ) گران تن . وزین . سنگین . عظیم الجثه . || کسی که گرانی در جسم او پدید آید بر اثر بیماری .
-
گران جسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] gerānjesm ۱. سنگین؛ سنگینوزن.۲. [قدیمی، مجاز] بیمار یا سالخورده که زمینگیر باشد؛ گرانتن.
-
falling body
جسم افتان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جسم شتابداری که شتاب آن تنها ناشی از گرانش زمین است
-
basal body 1, flagellar motor
جسم پایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] ساختاری درونیاختهای که قلاب را در پوش ثابت نگه میدارد
-
radiant 2
جسم تابشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] نقطه، ناحیه، جسم یا آنچه ذرات از آن گسیل میشود
-
corpus luteum, yellow body of ovary, yellow body
جسم زرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] تودۀ زردی که پس از پاره شدن انبانک تخمدان و آزاد شدن تخمک ایجاد میشود
-
corpus albicans, corpus fibrosum
جسم سفید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] بافت رشتهای سفیدی که پس از متلاشی شدن یاختههای لوتئینی در انبانک تخمدان ایجاد میشود
-
blackbody
جسم سیاه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جسمی آرمانی که میزان تابش و جذب آن کامل باشد
-
elastic body
جسم کشسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] جسمی که بعد از تغییر شکل بتواند به حالت اول برگردد
-
inclusion body
جسم گنجیده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-میکربشناسی] هریک از فضاهای غیرطبیعی حاوی محصولات ویروسی که در طی عفونت ویروسی ایجاد میشود
-
ciliary body
جسم مژگانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] بخش ضخیم لایۀ عروقی چشم که مشیمیه را به عنبیه مربوط میکند
-
جسم ابداعی
لغتنامه دهخدا
جسم ابداعی . [ ج ِ م ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از این کلمه در اصطلاح فلک الافلاک یا فلک اقصی است و بدان جهت آنرا ابداعی گویند که مسبوق به مدت نیست و اول جسمی است که از مفارقات پدید آمده است .
-
جسم اول
لغتنامه دهخدا
جسم اول . [ج ِ م ِ اَوْ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صدرالمتألهین گوید: شاید مراد از جسم در کلمات انکساگورس ، موجود اول و شاید هیولای اولی باشد. (اسفار ج 2 ص 163).
-
جسم بخاری
لغتنامه دهخدا
جسم بخاری . [ ج ِ م ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در بدن آدمی جسم لطیف بخارگونه ای است که آنرا روح حیوانی نامند. (از رسائل ملاصدرا ص 268).