کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
جسته
/ja(e)ste/
معنی
۱. جهیده.
۲. گریخته.
۳. رهاشده.
〈 جستهجسته: کمکم؛ بهتدریج.
〈 جستهگریخته:
۱. بهطور پراکنده.
۲. گاه و بیگاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
quarry
-
جستوجوی دقیق
-
جسته
فرهنگ فارسی معین
(جَ تِ)(ص مف .) 1 - طلب شده . 2 - یافته .
-
جسته
لغتنامه دهخدا
جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) گریخته .فرارکرده . رهاشده . خلاص شده . رهائی یافته : کسی کو ز بند خرد جسته بودبزندان نوشیروان بسته بود. فردوسی .راست گفتی هزیمتی شهندخسته و جسته و فکنده سپر. فرخی .کسی که بتکده ٔ سومنات خواهد کندبه جستگان نکند رو...
-
جسته
لغتنامه دهخدا
جسته . [ ج ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) قسمی دوختن . (یادداشت مؤلف ).
-
جسته
لغتنامه دهخدا
جسته . [ ج ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مطلوب . (منتهی الارب ). بدست آمده . طلب شده . مقصود. کسب شده . تحصیل شده : پنج دیبای ملون بر تنش باز جسته دامن هر دیبهی . منوچهری .تا کی بود خلاف تو با دانااو جُسته مر ترا و تو زو جَسته . ناصرخسرو.لیکن هرکه بدین فضایل...
-
جسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ja(e)ste ۱. جهیده.۲. گریخته.۳. رهاشده.〈 جستهجسته: کمکم؛ بهتدریج.〈 جستهگریخته:۱. بهطور پراکنده.۲. گاه و بیگاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن.
-
جسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) joste یافته؛ پیداکردهشده؛ جستجوشده.
-
واژههای مشابه
-
جسته جسته
فرهنگ فارسی معین
(جَ تِ. جَ تِ) (ق .) اندک اندک ، تدریجاً.
-
جسته جسته
لغتنامه دهخدا
جسته جسته . [ ج َ ت َ / ت ِ ج َ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) کم کم .سند آن در لفظ زبان شکسته بیاید. (آنندراج ). تک تک . گاه گاه . یک یک . (یادداشت مؤلف ). یواش یواش . تدریجاً. (فرهنگ نظام ): جسته جسته اخباری میرسد. جسته جسته اطلاعاتی به ما میرسد. جسته جسته...
-
جسته و جسته
فرهنگ گنجواژه
کم کم.
-
زمین جسته
لغتنامه دهخدا
زمین جسته . [ زَ ج ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) بمعنی زمین پیمای است که مساح و مسافر باشد. (برهان ). کنایه از مسافر و سیاح . (انجمن آرا). مساح . سیاح . مسافر. (ناظم الاطباء). رجوع به زمین پیمای شود.
-
شوی جسته
لغتنامه دهخدا
شوی جسته . [ ج ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) شوی خواسته . طالب شوی . شوهرخواه . جویای همسر : به آیین عروس شوی جسته وز آیین عروسی روی شسته .نظامی .
-
واهم جسته
لغتنامه دهخدا
واهم جسته . [ هََ ج َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) باهم دیگر جسته و کج شده و تاب داده شده . (ناظم الاطباء).
-
جسته گریخته
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ تِ) (ق .) 1 - گه گاه ، به ندرت . 2 - کم و بیش .
-
جسته رفتن
لغتنامه دهخدا
جسته رفتن . [ ج ِ ت َ / ت ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قسمی دوختن در خیاطی . (از یادداشت مؤلف ).