کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جز و بز کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
معزی
لغتنامه دهخدا
معزی . [ م ِ زا ] (ع اِ) بز، خلاف ضأن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). نوع بز و گله ٔ بز. (ناظم الاطباء).
-
نخیسة
لغتنامه دهخدا
نخیسة. [ ن َ س َ ] (ع اِ) شیر گوسپند و بز یا شیر بز و شتر به هم آمیخته و همچنین شیر شیرین و ترش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
چپش
لغتنامه دهخدا
چپش . [ چ َ پ ِ ] (اِ) بزغاله ٔ یکساله را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بز یکساله را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ). چاووش .بز نر یکساله . بزغاله ٔ بسال دوم رسیده : میش و بره و بخته و شاک و چپش توبگرفت بیابان ز درازا و ز په...
-
یون
لغتنامه دهخدا
یون . (ترکی ، اِ) به معنی مطلق پشم استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلمه ٔ ترکی است ، اوحدی آن را استعمال کرده است . (یادداشت مؤلف ). به معنی پشم ظاهراً فارسی باشد، چه بزیون راکه سندس یا نوعی سندس است از مرغزی کنند که پشم نرم زیر موی بز است و بز...
-
مرعز
لغتنامه دهخدا
مرعز. [ م ِ ع ِزز / م َ ع ِزز / م َ ع َ / م ِ ع ِ ] (ع اِ) مویهای ریزه ٔ بن پشم گوسپند و بز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پشم نرم با تارهای دراز. (داود ضریر انطاکی ). پشم بز. (تفلیسی ). پَت ، و آن پشم ریز موی بز است . کرک که از زیر موی بز گیر...
-
گوسپند
لغتنامه دهخدا
گوسپند. [ پ َ ] (اِ) گوسفند. در اوستا:گئوسپنتا (مرکب از گئو به معنی گاو و سپنتا به معنی مقدس و روی هم به معنی جانور (اهلی ) پاک است ، و در پهلوی گوسپند نام مطلق جانوران اهلی است ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نر آن را قوچ و ماده ٔ آن را میش و یک...
-
بز
لغتنامه دهخدا
بز. [ ب ُ ] (اِ) گوسفند اعم از آنکه دنبکی باشدیا غیردنبکی ، و آنرا به عربی تیس گویند. (آنندراج ).قسمی از گوسپند بی دنبه که دارای شاخهای راست بدون اعوجاج است و نر و ماده میباشد. (ناظم الاطباء). گوسفند شاخ و ریش دار بی دنبه . (یادداشت دهخدا). پستانداری...
-
بُز قو ،بُز خو،() کردن
لهجه و گویش تهرانی
کمین کردن مانند خوابیدن بز
-
پای بز افکندن
لغتنامه دهخدا
پای بز افکندن . [ ی ِ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بیطاقت و بی آرام شدن و سحر کردن باشد چه گویند که قصابان افسونی خوانند و بر پای بزی بدمند ویا چیزی بنویسند و ببندند و آن بز را به صحرا سردهند تمام گله ٔ گوسفندان و بزها پیش آن بز آیند و قصابان ...
-
بربرة
لغتنامه دهخدا
بربرة. [ ب َ ب َ رَ ] (ع مص ) آواز کردن بز. (اقرب الموارد). || شور و غوغا نمودن و آواز کردن بخشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) بانگ بز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تخلیط در کلام . (یادداشت بخط مؤلف ).کثرت کل...
-
کبش الفداء
دیکشنری عربی به فارسی
بز طليعه , کسيکه قرباني ديگران شود , کسي را قرباني ديگران کردن
-
بیرین کردن
لغتنامه دهخدا
بیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریز کردن . چیدن . بریدن پشم گوسفند و موی بز و امثال آن . (یادداشت مؤلف ).
-
دبر
واژهنامه آزاد
به ضم «دال و ب»:نر بز راگویند- بز- دبر - کره ، مانند میش- قوچ- بره
-
بز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: buc] ‹بج› (زیستشناسی) boz پستانداری اهلی، علفخوار، و نشخوارکننده با ریش، دم کوتاه، و شاخهای خمیده.〈 بز آوردن: (مصدر لازم) در قماربازی بد آوردن و باختن.〈 بز کوهی: (زیستشناسی) حیوانی علفخوار شبیه آهو با شاخهای بلند و ریش د...
-
موتابی
لغتنامه دهخدا
موتابی . (حامص مرکب ) عمل تابیدن موی بز. صفت و شغل موتاب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موتاب شود. || (اِ مرکب ) دکه و کارگاه تابیدن موی بز و رشته و رسن کردن از آن .