کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جز جزء کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جز جگر زدن،جز جگر زده
لهجه و گویش تهرانی
داغ دیدن ،نوعی نفرین است
-
جز و وز
لغتنامه دهخدا
جز و وز. [ ج ِزْ زُ وِزز ] (اِ صوت ) صدای سوختن اشیاء یا ناله ٔ اشخاص .
-
جز و بز
لغتنامه دهخدا
جز و بز. [ ج ِزْ زُ ب ِزز ] (اِ صوت مرکب ، از اتباع ) حکایت صوت سوختن گوشت و مانند آن در آتش یا در تاوه . (یادداشت مؤلف ). || ناله و زاری بهنگام خواهش . عجز و لابه .
-
اِز و جِز
فرهنگ گنجواژه
التماس، لابه.
-
عِز و جِز
فرهنگ گنجواژه
عجز و لابه.
-
عِز و جِز
لهجه و گویش تهرانی
التماس،زاری
-
جِز و چِز
فرهنگ گنجواژه
عز و جز، زاری و تضرع.
-
جِز و لابه
فرهنگ گنجواژه
عجز و ناله.
-
جِز و ناله
فرهنگ گنجواژه
زاری.
-
جز بلا زدن،الهی()بزنی
لهجه و گویش تهرانی
نفرین ،از ناراحتی بسوزی!
-
جستوجو در متن
-
itemize
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشخص کردن، جزء به جزء نوشتن، به اقلام نوشتن
-
state
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حالت، دولت، ایالت، کشور، استان، جمهوری، حال، چگونگی، دولتی حالت، کیفیت، توضیح دادن، اظهار داشتن، اظهار کردن، تعیین کردن، جزء به جزء شرح دادن، کشوری، ملکی
-
انتگرال
واژهنامه آزاد
درستال (دُرُستال). از "دُرُست" و پسوند "ال". "انتگرال گرفتن" به پارسی می شود "دُرُستالیدَن" یا "دُرُستال گرفتن". "انتگرالگیری" به پارسی می شود "دُرُستالِش" یا "دُرُستالگیری". "ضریب انتگرالگیری" به پارسی می شود "پیشتای دُرُستالَندِه" یا "تاوَند دُرُست...
-
هالة
دیکشنری عربی به فارسی
نشله و تجلي هر ماده (مثل بوي گل) , رايحه , تشعشع نوراني , مورد , غلا ف , هاله , حلقه نور , نوراني شدن (انبياء واولياء) , بعنوان مثال ذکر کردن , لحظه , نمونه , مثل , مثال , شاهد , وهله , موقعيت , محل , وضع , توضيح دادن , جزء به جزء شرح دادن , اظهار دا...
-
موبمو
لغتنامه دهخدا
موبمو. [ ب ِ ] (ق مرکب ) بیشمار و بی حساب و در کمال دقت .(ناظم الاطباء). || جزء به جزء. به تمام جزئیات . با تمام جزئیات . (یادداشت مؤلف ) : رو توکل کن تو با کسب ای عمو!جهد می کن کسب می کن موبمو. مولوی .چون شنوای است خدا موبموهرچه نیرزد به شنیدن مگو....