کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزو اصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جزو حوزه ای به حساب اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
منطقة
-
جستوجو در متن
-
آهار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان جزو دستة پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است .
-
اصل
لغتنامه دهخدا
اصل . [ اَ ] (ع اِ)والد: فلان لا اصل له و لا لسان . ج ، اصول . کسایی گوید:اینکه گویند لا اصل له و لا فصل ، اصل بمعنی والد و فصل بمعنی ولد است ، یا اصل حسب است و فصل لسان . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). پدر. (لغت خطی ). ج ، آصُل . ...
-
مشطور
لغتنامه دهخدا
مشطور. [ م َ ] (ع ص ) نان آبکامه اندوده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دونیم شده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض )مشطور از بحر رجز که سه اجزای آن را از شش جزو انداخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الا...
-
زردچوبه
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ) (اِمر.) گیاهی علفی و پایا از تیرة زنجبیلی ها جزو راستة تک لپه ای ها. قسمت مورد استفادة این گیاه ریزوم آن است که پس از خارج کردن از زمین ریشه های آن را جدا ساخته و با آب می شویند. سپس در آب جوش قرار داده و در گرمای خورشید خشک می کنند؛ زرچوبه ...
-
ماه سبذان
لغتنامه دهخدا
ماه سبذان . [ س َ / س َ ب َ ] (اِخ ) این کلمه در اصل ماسپتان یا مَس پَتَن بوده ودر دوره ٔ اسلامی ماسپذان نیز می گفتند. این ناحیه در زمان اعراب جزو خوزستان بشمار می رفت . (از ایران باستان ج 3 ص 2547). و رجوع به ماده ٔ قبل و ماسبدان شود.
-
کیارا
فرهنگ نامها
(تلفظ: kiyārā) تاسه ، میل و خواهش به خوردن چیزهای بیقاعده (ناباب) چنانکه این حالت در زنان آبستن پدید میآید. (دکتر معین در جلد پنجم برهان (ص 239) آورده است بنا بر قاعدهی تبدیل ' و ' به ' گ ' به نظر میرسد اصل کلمه ' گیار ' بوده [= ویار] و ' ا ' آخر...
-
فیقرا
لغتنامه دهخدا
فیقرا. [ ] (معرب ، ص ) کلمه ٔ یونانی است و به معنی تلخ است ، و ایاره ٔ فیقرا را ازآن رو بدین نام خوانند که جزو عمده ٔ آن صبر است . (یادداشت مؤلف ). اصل این ایارج صبر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مراد از آن صبر سقوطری است . (فهرست مخزن الادویه ). ایا...
-
صمغالبلاط
لغتنامه دهخدا
صمغالبلاط. [ ص َ غُل ْ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) صاحب جامع گوید: به یونانی لیثوقلا خوانند معنی آن به فارسی ، از سنگ ساخته و آن چیزی است که از رخام و سنگ می سازند. صاحب منهاج گوید: معدنی بود و مرکب بود و آنچه مرکب بود از صبر و مروخون سیاوشان و علک و انزروت و...
-
کیارا
لغتنامه دهخدا
کیارا. [ ک َ ] (اِ) اندوه و ملالت . (فرهنگ رشیدی ) (برهان ) (ناظم الاطباء). اندوه و ملال . (آنندراج ). || تیرگی روی باشد به سبب گلو فشردن و خفه کردن ، یا چیزی بسیار خوردن ، و آن را به عربی کلفت گویند. (برهان ) (آنندراج ). || تاسه . (صحاح الفرس ). به ...
-
منهوک
لغتنامه دهخدا
منهوک . [ م َ ] (ع ص ) بیمار گران لاغر و نزار. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیمار گران و لاغر و نزار.(ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض ) از رجز آنچه دو ثلث رفته و یک ثلث باقیمانده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). المنهوک من الرجز؛ آنچه از ر...
-
مقتضب
لغتنامه دهخدا
مقتضب . [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) بریده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).بریده شده و قطعشده . || شعر مقتضب ؛ شعر بدیهه گفته شده . (ناظم الاطباء). شعر مُرتَجَل و همچنین است کلام مقتضب . || آن که کاری بر عهده ٔ اوگذارند و او نت...
-
قرمز
لغتنامه دهخدا
قرمز. [ ق ِ م ِ ] (معرب ، اِ) رنگی است که از آب افشرده ٔ نوعی از کرم که در بیشه ها باشد، سازند. (منتهی الارب ). صبغ ارمنی احمر. یقال انه من عصارة دود یکون فی آجامهم و یقال انه حیوان تُصْبَغُ به الثیاب فلایکاد ینضل لونه . و آن معرب است . (از اقرب المو...
-
زردچوبه
لغتنامه دهخدا
زردچوبه . [ زَ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) عروق الصفر. (ناظم الاطباء). عروق الصباغین . عروق الزعفران . عروق الصفر. عروق اصفر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). زردچوبه . گیاه علفی و پایا از تیره ٔ زنجبیلها، جزو راسته ٔ تک لپه ای ها. این گیاه دارای ساقه ٔ ز...
-
نریمان
لغتنامه دهخدا
نریمان . [ ن َ ] (اِخ ) در اوستا: نئیره منه ، مرکب از دو جزو: نئیره به معنی نر، فحل + منه (= مناو) از ریشه ٔ من (اندیشیدن )؛ جمعاً یعنی نرمنش ، مردسرشت . در گزارش پهلوی این کلمه را به مرت منیشن ترجمه کرده اند و به تعبیر دیگر دلیر و پهلوان . این کلمه ...