کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جزءواژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ ] (اِخ ) ابن کعب بن ابی بکربن کلاب . فرزند وی قیس پدر قبیله ای است . (از تاج العروس ).
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ ] (ع مص ) بخش کردن و پاره پاره نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن . (دهار) (ناظم الاطباء). تقسیم و تجزیه کردن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || محکم بستن . (ازمتن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از منتهی...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ ](اِخ ) ابن ضرار. یکی از سه پسر ضرار بود که هر سه تن شاعر بودند، گویند: وقتی ضرار درگذشت سه پسر بنامهای : شماخ و مزرد و جزء از خود بجا گذاشت . مادر آنان که ام اوس نام داشت خواست تا با مردی بنام اوس که شاعر بود ازدواج کند. روزی که برای ...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج َزْءْ] (اِخ ) ابن وهب . از اصحاب است . (از تاج العروس ).
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) (رمل ...) ریگزاری است که دو ماه درازی آن است و بین شجر و یبرین قرار گرفته ، و افناءقبایل یمن و معد و عموم بنوخویلدبن عقیل به آنجا وارد میشوند. گویند بدین جهت آنرا بدین نام خوانده اند که در فصل بهار شتران در آنجا به گیاه تر از ...
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن الجدرجان بن مالک یمانی . وی از اصحاب و روات بود. و ابن منده از طریق هاشم بن محمد از وی روایت کند. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن جزء. از مردم بلاد باهله است . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 81 شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن خالد. وی صاحب اسب مشهور بنام شحمه است . رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 47 شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن سهیل سلمی . از روات بود.در روایتی که ابن عساکر در تاریخ خود نقل کرده ذکر او آمده است . رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن ضرار غطفانی . مرزبانی در معجم خود او را از شعرای مخضرم دانسته و گفته است : او عمربن خطاب را رثا کرده است . (از الاصابة فی تمییزالصحابة).
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن عامر. صحابیست . (از تاج العروس ).
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن مالک اسدی . وی پسرعموی حضرمی بن ... بود و هر دو شاعر و از صحابه بودند. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة در ذیل حضرمی بن عامربن ... و البیان و التبیین ج 3 ص 190 شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) ابن مالک . همان جرول بن مالک جحجبی است . وی از روات بود. رجوع به جرول بن مالک جحجبی و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) سدوسی . همان جرول سدوسی است . رجوع به جرول و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
-
جزء
لغتنامه دهخدا
جزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ )ابن عباس . از روات بود. وی همان جرول بن عباس است . رجوع به جرول بن عباس و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.